سید علی اکبر عظیمی
تجارب معاصر در سطح جهان، بیانگر تلاش و تحرک درخور توجه کشورها برای مدیریت چالشها و فرصتها تا رسیدن به چشماندازهای روشن، تحت ادبیاتِ تحقیقیِ نوظهورِ «آیندهپژوهی» است. حدوداً از سال ۱۳۸۳، ترجمۀ آراء و تجارب محققان غربی در زمینۀ آیندهپژوهی به کشورمان روند صعودی به خود گرفته است. در قبال این روندِ لازم ولی ناکافی، بومیسازی آیندهپژوهی ضرورت مییابد. یکی از مسیرهای اسلامی شدن علوم انسانی که از جغرافیای اندیشۀ غربی به کشور راه مییابند، بازنگری آن تحت جهانبینی فلسفی اسلامی و نگاه به موضوع علم به عنوان خلقت الهی است. این مقاله در پی پاسخ به این پرسش است که: هستیشناسی «آینده» به عنوان موضوع آیندهپژوهی عرفی چگونه تحتتأثیر جهانبینی اسلامی قرار میگیرد؟ مطهری (ره) هستیشناسیها را براساس منبع فهم حقایق به سه گونه: علمی، فلسفی و مذهبی تقسیم نموده است؛ که هر کدام هستامندهایی بعضاً متفاوت را برای کشف حقایق جهان به رسمیت میشناسند. هستیشناسی علمی، جزءشناسی است نه کلشناسی، و با توجه به تغییر مداوم دیدگاههای علمی (تجربی)، ثبات و ظرفیت لازم را برای بنای ایدئولوژی ندارد. این نوع هستیشناسی، توان پاسخگویی به پرسش های اساسی از قبیل: جهان از کجا آمده است؟ به کجا میرود؟ ما در چه نقطه و موضع از مجموع هستی هستیم؟ در جهان چه سنتهای ضروری و لایتغیر حاکم است؟ آیا اعاده معدوم ممکن است یا محال؟ آیا جهان و تاریخ قابل تکرار است؟ آیا پس از این حیات فانی یک حیات باقی وجود دارد؟ را ندارد. این جهان بینی، صرفاً دارای ارزش عملی و فنی است. درحالیکه این جهانبینی به انسان، قدرت و توانایی «تغییر» و «تصرف» در طبیعت را میدهد، جهانبینی فلسفی، جهت عمل و راه انتخاب زندگی انسان را مشخص میکند. جهانبینی مذهبی علاوه بر دو مزیت جهانبینی فلسفی، یعنی: ثبات و جاودانگی، و عمومیت داشتن؛ ویژگی ممتاز آن قداست بخشیدن به اصول جهانبینی است. در حال حاضر، میان هستیشناسی علمی با هستیشناسی اسلامی که هندسۀ معرفت کلان هستی را بازگو مینماید، ارتباطی نظاممند وجود ندارد. به نظر میرسد بازتعریف مبانی فلسفی علم ازجمله مفروضات هستیشناسی علم، ذیل آموزههای اسلام، یک گام کلیدی برای برقراری ارتباطی ساختیافته میان این دو نوع هستیشناسی است تا امکان بهره برداری از ظرفیتهای هر دو فراهم گردد.
ضرورت و امکان بازتعریف هستیشناسی موضوعات علم ذیل هستیشناسی اسلامی
هر پارادایم پژوهش نمایانگر دیدگاهی دربارۀ جهان است که بر مبنای مفروضات هستیشناختی خاصی قرار گرفته است و طی آنها به طور ضمنی یا آشکار، داعیههای متفاوتی در مورد اشیایی که وجود دارند یا میتوانند وجود داشته باشند و شرایط وجود آنها مطرح میکنند. در علوم اجتماعی، بنا به ماهیت چالشبرانگیز موضوع این علوم، رویکردهای متعددی برای هستیشناسی موضوعات علم مطرح شدهاند. بلیکی، طبقهبندیای از هستیشناسی پژوهش ارائه کرده است که عبارتند از:
الف) واقعگرای سطحی؛ ب) واقعگرای مفهومی؛ ج) واقعگرای محتاط؛ د) واقعگرای ژرفانگر؛ ه) واقعگرای آرمانگرا؛ و) واقعگرای ظریف.
به طور کلی میتوان تصور کرد که این هستیشناسیها بیشتر مربوط به زندگی هستند تا به شیوۀ انجام تحقیق. در مجموع میتوان ریشۀ تحولاتِ فلسفۀ علم اعم از هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی را در تحولات جریانات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تاریخ معاصر جستجو کرد که حکایت از تغییر رویکردهای تلاش انسان برای شناخت محیط طبیعی و خصوصاً اجتماعی در راستای حل مسائل گوناگون است.
مسلّم است که پیشنیاز حل درست مسائل اجتماعی، نیاز به فهم درست از موضوع علوم اجتماعی دارد. اگر بنا بود که محققین متأخر علوم انسانی (معناگرایان)، «واقعیتهای قابل مطالعه» را همانی میدانستند که محققین متقدم (طبیعتگرایان) میدانستند، آیا امکان خروج از بحرانِ علمِ ناشی از نگاه اثباتگرایانه تا شکوفایی علوم انسانی و حل برخی مسائل بشری امکانپذیر میشد؟ ازاینرو تا هستیشناسی علم در قالب یک هستیشناسی جامع و به عبارتی الهی، تعریف نشود نمیتوان انتظار داشت بحران حاکم بر تلاشهای علمی به سرمنزل مقصود برسد. در مجموع از تغییرات فهم بشری در خصوص «وجود قابل مطالعه» این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان از زاویۀ فهم بشری به ماهیت واقعیتهای هستی که بر زندگی مؤثرند، اشراف پیدا کرد؟
از نگاه اسلام، کلام خداوند متعال به عنوان «یگانه منبع هستیشناختی» است که تمام هستی، مخلوق اراده و علم ازلی اوست و هیچ عامل دیگری جز خدای سبحان در تدوین محتوای هستیشناختی، سهمی ندارد. حتی عقل نیز سهمی در بعد هستیشناختی دین ندارد، ولی در کنار نقل معتبر به عنوان منبع معرفتشناختی دین قرار میگیرد. در نتیجه، همانگونه که انتولوژی علم تحت شرایطی متحول شده؛ با توجه به ویژگیهای هستیشناسی اسلامی و با توجه به ضرورتهای جامعۀ اسلامی، میباید به بازتعریف واقعیتهای قابل مطالعه؛ و به عبارتی «با توسیع زمینِ بازی ِشناخت علمی از حوزۀ تجربه به حوزۀ عقل و نقل» پرداخت. میتوان انتظار داشت، این رویکرد: ۱٫ به از میان برداشتن مرزهای میان هستیشناسی علمی با هستیشناسی اسلامی منجر شود؛ ۲٫ به تغییر محتوای علوم انسانی متمایز از آنچه اکنون وجود دارد منجر شود؛ ۳٫ زمینه و ابزار تحقق اسلام در عمل اجتماعی را فراهم نماید.