دکترعباس کشاورز شکری

 نظریه اجتماعی بر یک سلسله اصول و پایه ها مبتنی است که نگارنده در این مقاله، آنها را «مبانی نظری» (Theoretical basics) نامیده است. «فلسفه علوم اجتماعی» (Philosophy of Social Science) یا «فلسفه جامعه شناسی» (Philosophy of Sociology)، عهده دار مطالعه و اظهارنظر درباره این مبانی است. بنابراین، «نظریه اجتماعی»، این مبانی را مفروض می‌گیرد و درباره صحت و سقم آنها اظهارنظر نمی‌کند. علامه مطهری معتقد است که مبانی و مبادی هر علمی شامل دو دسته است: اول، «مبادی تصوریه» که روشنگر تعاریف اصطلاحات اساسی به کار رفته در آن علم است؛ دوم، «مبادی تصدیقیه» که خود دربردارنده دو گروه از اصول است: الف) «اصول متعارفه» که عبارت است از «یک یا چند اصلی که دلایل و براهین آن علم بر روی آنها بنا شده و خود آن اصول، بدیهی و غیر قابل تردید است» . ب) «اصول موضوعه» (Axioms) که عبارت است از یک یا چند اصلی که برخی از دلایل آن علم، متکی به آنهاست و خود آن اصول، بدیهی و جزمی اذهان نیست و دلیلی هم عجالتاً بر صحت آن اصول نیست، ولی آن اصول را مفروض‌الصحه گرفته‌ایم. مقصود نگارنده از «مبانی نظری» به صورت عمده، همان «اصول موضوعه» است که در اینجا، «اصول موضوعه نظریه اجتماعی علامه مطهری» را دربرمی‌گیرد. اصول موضوعه نظریه اجتماعی علامه مطهری، چیزی جز رویکرد وی در باب «فلسفه علوم اجتماعی» نیست؛ ازاین رو، مباحث در دو بخش عمده جای می‌گیرد: اول، «معرفت شناسی اجتماعی» (Social epistemology)، که درباره مسائل مرتبط با شناخت ما از جهان اجتماعی بحث می‌کند؛ از قبیل واقع‌نمایی شناخت اجتماعی، روش‌های شناخت اجتماعی، تعمیم شناخت اجتماعی و … . دوم، «هستی شناسی اجتماعی» (Social ontology) که درباره آن دسته از واقعیت هایی که در علم اجتماعی باید شناخته شوند و موضوع و متعلق شناخت اجتماعی هستند بحث می‌کند؛ همچون کنش گر، جامعه و ساختارهای آن، علیّت میان پدیده‌های اجتماعی، دگرگونی اجتماعی و… . در این مقاله تفکر علامه مطهری درباره هستی‌شناسی اجتماعی را بررسی می‌کنیم.
انســان به‌مثـابه کنش گر اجتمـاعی
آن انسانی که علامه مطهری از آن سخن می‌گوید با انسان تعریف شده در جامعه‌شنـاسی سکولار (Secular sociology)، تفاوت‌های چشمگیری دارد. اینجاست که تأثیر «انســـان‌شناسی دینی» (Religious anthropology) و «انســــان‌شنــاسی سکولار» (Anthropology secular) بر علوم اجتماعی آشکار می‌گردد و نشان می‌دهد که انسان‌شناسی در مطالعات اجتماعی، تا چه اندازه به ماهیت مطالعه، جهت می‌دهد. در این بخش، برخی از این ویژگی‌ها را روشن‌تر می‌سازیم:

اول. وجود فطرت الهی در انسان: انسان دارای یک «هویت تکوینی» است که مخلوق اجتماع نیست، بلکه در متن خلقت به او اعطا شده و همین هویت تکوینی، منشأ «انسانیّت» وی است. آیت‌الله شهید بیان می‌کند که فطرت، یکی از عوامل اصلی سازنده شخصیت انسان و تعیین‌کننده مسیر آینده اوست. وجود انسان در آغاز پا نهادن به دنیا دارای استعدادهای عالی و انسانی‌ای ـ علاوه بر استعدادهای حیوانی ـ است که همین استعدادها، ارکان بنیادی شخصیت و هویت انسانی او را تشکیل می‌دهند. همین فطرت، عامل گراییدن انسان به سوی ارزش‌های متعالی انسانی، از جمله خداطلبی، است. این مطالبات و تمایلات برخاسته از فطرت است که انسان را از حیوان متمایز می‌کند. ارزش فوق‌العاده اصل فطرت تا آنجاست که علامه مطهری تأکید می‌کند در فرهنگ و معارف اسلامی، باید این اصل به عنوان «امّ المعارف» شناخته شود.

دوم.صدور کنش‌های معطوف به ارزش از انسان: وجود فطرت در انسان سبب می‌گردد که او تنها در پی دستیابی به «خواسته‌های مادی و خودخواهانه» نباشد، بلکه گسترۀ وسیعی از کنش‌هایش در راستای ارزش‌هایی صورت پذیرد که از جنس معنویات و حوایج و گرایش‌های فراحیوانی هستند. آیت‌الله شهید از دو نوع منطق برای زندگی سخن گفته است: «منطق فطرت» و «منطق منفعت». در منطق فطرت است که جستجوی ارزش‌های الهی و رستن از تعلقات مادی شخصی یا طبقاتی معنا می‌یابد و همین منطق است که موجب صدور کنش‌های معطوف به ارزش‌های الهی از انسان می‌گردد. افزون بر این، خداوند متعال آنچنان هویت انسان را سرشته که در او، «منطق فطرت» اصالت دارد نه «منطق منفعت».

سوم. وجود روح در انسان: در جهان‌بینی اسلامی، وجود انسان تنها در جسم مادّی او خلاصه نمی‌شود، بلکه وجود حقیقی و اصیل او، روح است که فنا در آن راه ندارد. درک این بینش، به فهم انگیزه «مرگ آگاهی» و «شهادت طلبی» کنشگران انقلابی می‌انجامد. آیت الله شهید تصریح می‌کند که «انکار روح، یک اندیشه کثیف متعفّن غربی است که از حس‌گرایی (Empiricism) و مادی‌گرایی (Materialism) غربی سرچشمه می‌گیرد».

دیدگاه ها غیر فعال شده اند.