گفت وگو با دکتر غلامحسین مقدم حیدری

دکتر غلامحسین مقدم حیدری ـ  رئیس گروه فلسفۀ علم پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ـ  همان کسی است که نخستین‌بار در سال ۱۳۷۸ گزارشی فارسی از مقالۀ تأثیرگذار پل فورمن(Paul Forman) به نام «Weimar culture, Causality, and Quantum Theory» نگاشت. در آن مقاله کوشیده شده بود نشان داده شود که ظهور نظریۀ کوانتوم فیزیک کاملاً با وضع فرهنگی آلمان در جمهوری وایمار ـ دورۀ میان دو جنگ جهانی ـ هماهنگ بوده است. این در حقیقت حمله‌ای به نگرش‌هایی است که فعالیت علمی را کاری مستقل از امور فرهنگی و اجتماعی، و علم را حقیقتی مستقل از جهان اجتماعی و فرهنگی تلقی می‌کردند. گزارش مقدم حیدری از این مقاله با جمله‌ای تکان‌دهنده از فایرابند آغاز می‌شد: «دانشمندان را محدودیت‌های فیزیکی، فیزیولوژیکی، جامعه‌شناختی و تاریخی بی‌شماری محصور کرده‌اند». اگر گفته شود که بیشتر تلاش علمی مقدم حیدری در این سال‌ها بر روشن ساختن این جمله متمرکز شده، سخنی به گزاف گفته نشده است. کتاب قیاس‌ناپذیری پارادایم‌های علمی او، شرح روان و ساده و در عین حال دقیقی از مفهوم قیاس‌ناپذیری پارادایم‌هاست، اما کتاب دوم او یعنی جامعه‌شناسی اثبات ریاضی را باید اثری دانست که حساسیت آن هنوز شناخته نشده است. در این کتاب تلاش شده است نه با استدلال‌های انتزاعی، بلکه به شیوۀ تامس کوهن در کتاب ساختار انقلاب‌های عملی، با روایت قطعاتی از تاریخ علم ریاضیات نشان داده شود که علم متقننی مانند ریاضی و به‌ویژه مفهوم «اثبات ریاضی» خود امری متأثر از فرهنگ، اجتماع و علایق شخصی ریاضی‌دانان است. افزون بر این، در آن تلاش شده است مناقشه‌های مربوط به چنین مفهوم ظاهراً صلبی از خلال روایت این قطعات تاریخی نمایانده شود. این کتاب را باید پس از کتاب ۲۰۰۷ دانلد مکنزی(Donald Mackenzie) با نام «Mechanizing proof» دومین کتاب در حوزۀ جامعه‌شناسی ریاضیات در جهان تلقی نمود. مقدم حیدری اکنون در حال نگارش کتاب اسطورۀ علم است. مشغله‌های مربوط به ریاستش بر گروه فلسفۀ علم پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، او را از پی‌گیری دغدغه‌هایش باز نداشته است. پرسش اصلی مقدم حیدری، که همۀ قطعات تحقیقاتش ذیل آن معنا و نظم پیدا می‌کند، مسئلۀ علم و دین است. در این گفت وگو از مسائلی سؤال کردیم که می‌دانستیم مقدم حیدری در پاسخ به آنها امکانات ناآشناتری از اندیشیدن دربارۀ علم دینی را ارائه می‌دهد.
چرا از علم دینی سخن می‌گوییم و آیا در اصل سخن گفتن از علم دینی معنادار است؟
گمان من این است که ما تمنای تکنولوژی داریم. اتومبیل‌ها، شاتل‌ها، ماهـواره‌ها، ساختمان‌های بلند و شیوه‌های پیشرفتۀ تولید انرژی در غرب چشم ما را خیره کرده است. از سوی دیگر، با آنکه تکنولوژی پیشرفته را به داخل کشور آورده‌ایم، نتیجۀ دلخواه به دست نیامده است. ما نمی‌توانیم با آن همراهی کنیم، اما این فقط تمنایی از سر هوس نیست. غرب با کمک تکنولوژی قدرتمند شده است و به ما ظلم می‌کند. این گونه است که تمنای تکنولوژی در شمایل یک ضرورت در دل ما نقش بسته است. ما گمان می‌کنیم که ابزارهای پیشرفته سنگ و چوب هستند و می‌توان آنها را به هر کجا برد. گمان می‌کنیم که آنها را می‌آوریم و نمازمان را هم می‌خوانیم، اما اینها مملو از ارزش‌ها هستند و پایگاه فرهنگی دارند. به گفتۀ پوپر نه آبستن از نظریه، بلکه آبستن از ارزش‌اند. از سوی دیگر ناتوانی مکرر ما در پیشبرد تکنیک، فرهنگ غرب را که پیروز این میدان است، روز به روز دلرباتر کرده است. همان‌گونه که گفتم، ابزارهای تکنولوژیک الزاماتی دارند و این الزامات، الزامات فرهنگ غرب است و نظم ما را به هم زده است و می‌زند؛ این است که به فکر افتاده‌ایم که نسخه‌ای دینی از این محصولات تهیه کنیم. ما هنوز از این پرسش تمنای تکنولوژی داریم و در اصل این تمناست که ما را به طرح چنین پرسشی کشانده است: آن تکنولوژیی که آثار سوء ندارد کجاست؟
این طرح بر اساس دو شبیه‌سازی بیان شده است: یکی تشبیه به «گیاه» و دیگری تشبیه به «بَنا». در تشبیه به گیاه ما تکنولوژی را میوۀ گیاهی فرض می‌کنیم که در خاک فرهنگ غربی روییده و رشد کرده است. این گیاه را می‌توان در زمستان با ریشه‌اش از خاک غرب بیرون کشید و آن را حسابی تکاند تا چیزی از خاک موطنش همراه آن نباشد، آنگاه می‌توان آن را در خاک سرزمین خودمان غرس کرد تا میوه‌ای دیگر بدهد: میوه‌ای شیرین.
در تشبیه به «بنا»، تکنولوژی ساختمانی تلقی می‌شود که بنیان‌هایش غربی است؛ یعنی بن و مبنای آن نامطلوب است. در این استعاره تلاش می‌شود همین ساختمان از نو بر اساس پی و بنیادی دینی و اسلامی بنا شود. در این دیدگاه، علم مجموعه‌ای خاص از گزاره‌ها تلقی می‌شود. بنابراین اگر منشأ اصلی گزاره‌ها را پیدا کنیم و به جای متافیزیک آن، دین بگذاریم، مجموعۀ مطلوبی از گزاره‌ها در مشت خود خواهیم داشت؛ زیرا در این صورت تمام آن شکل دینی می‌گیرد. اما می‌توان فرض کرد که علم فقط مجموعه‌ای از گزاره‌ها نیست؛ علم فقط کتاب فیزیک هالیدی و شیمی مورتیمر و کوانتوم فیزیک گازیرویچ نیست، بلکه شکلی از زندگی است. شما باید به آکادمی بروید و این شکل زندگی را یاد بگیرید. این سبک زندگی فقط با خواندن کتاب‌ها منتقل نمی‌شود.

اهمیت این شکل زندگی در چیست؟
مثل این است که بخواهید نیویورک را اسلامی کنید. صرف اینکه پارچه روی سر زن‌های نیویورک بیندازید و لباس‌های بلند و جوراب به پایشان کنید و دیسکوها و بارها را تعطیل کنید، نه تنها نیویورک اسلامی نمی‌شود، بلکه خراب هم می‌شود، دیگر نیویورک هم نیست. نیویورک محصول نوعی شیوۀ زندگی است. یک گونه از گونه‌های شیوۀ زندگی غربی شیوۀ زندگی علمی است. به‌هرحال بنده معتقدم که در حوزۀ علم دینی، علم بد فهمیده شده است.

دیدگاه ها غیر فعال شده اند.