عطاءاله رفیعی آتانی

یکی از سؤالات اساسی و مهم آن است که «مدیریت تحول علوم انسانی» یا مدیریت «تحقق علوم انسانی اسلامی» چگونه امکان‌پذیر است؟
در پاسخ به این پرسش مهم، به نظر می‌رسد که با یک موضوع چندلایه‌ای روبه رو هستیم.
لایه نخست و زیرین آن «لایه معرفتی» است. بر این اساس، این سؤال کلی به یک سوال روشن‌تر دیگر تبدیل می‌شود که از منظر «محتوای علم» این تحول باید چگونه رقم زده شود؟
در این سطح از موضوع، بحث در ظرفیت‌ها و قابلیت‌های روش‌های نظریه‌پردازی مطرح می‌شود که امروزه به‌درستی، «فلسفه علم» و «متدلوژی» نام گرفته‌اند. طبیعی است که در این قلمرو از بحث، آنگاه که وارد دنیای هر یک از علوم می‌شویم فلسفه و روش‌شناسی خاص آن علم و در نتیجه درگیرشدن با موضوعات و مسائل و تئوری‌های هر یک از علوم محل گفت‌وگو خواهد بود. براین اساس، اتخاذ یک مبنای روشن و حتماً متفاوت برای تولید علوم انسانی اسلامی، خروجی آن خواهد بود. به نظر می‌رسد این سطح از بحث از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی مطرح شده است؛ هرچند نتایج قابل قبولی نداشته است.
لایه دوم ـ که به صورت طبیعی روی لایه نخست قرار می‌گیرد ـ آن است که از منظر فرهنگی و اجتماعی تحول علوم انسانی و تحقق علوم انسانی اسلامی چگونه امکان‌پذیر است؟ نسبت جامعه و علم، هرگونه که تعریف شود بر پایه مباحث بنیادی‌تر معرفتی قرار دارد. حتی آنها که برآنند که همه علم اساساً برساخته اجتماع است نیز، پیش تر یک مبنای معرفت‌شناختی متناظر و متناسب با آن را اختیار کرده‌اند. اما و در هر صورت، ارزش‌ها، آداب و سنن، هنجارها و باورهای هر جامعه در مورد زندگی و علم، ظرفیت‌ها و محدودیت‌هایی را برای تولید علم به‌وجود می‌آورنـد. «جامعه‌شناسی علم» متکفل تحلیل و بررسی این سطح از موضوع خواهد بود. در قلمرو جامعه‌شناسی علم در مورد حقانیت منطق ارسطویی یا منطق ریاضــی یا منطق… در مورد نظریه‌پردازی اظهارنظر نمی‌شود،  بلکه آنچه برای او مهم است آن است که چرا مثلاً ضدیت فلسفه در مشهد بیش از قم خود را نشان داده است؟ اساساً برای این لایه از بحث، موضوع چگونگی منطقی تولید نظریات فلسفی مطرح نیست بلکه پیوند بین خصوصیات این دانش و جامعه تولیدکننده و مصرف‌کننده آن حائز اهمیت خواهد بود. پیداست که برای پروژه مدیریت تحقق علوم انسانی اسلامی، شناسایی نسبت بین خصوصیات خاص آن با جامعه متناسب با آن از آن جهت ضرورت دارد که با فهم ظرفیت‌ها و محدودیت‌های جامعه امروزین، متناظر با خصوصیات علوم انسانی اسلامی می‌توان برای ابعاد مدیریت‌پذیر این ماجرا تدبیری اتخاذ نمود. و باز پیداست که پروژه یا پروسه‌ای مثل «علم بومی» از پایگاه جامعه‌شناختی علم مطرح می‌‌شود.
لایه سوم بحث به تشخیص و تعریف نهادهای اجتماعی ـ نظیر اقتصاد، سیاست و سازمان و مدیریت ـ و نسبت آنها با فرایند تولید علم بازمی‌گردد. موضوع نسبت سیاست (قدرت) و علم از موضوعات اساسی و اثرگذار در این حوزه و موضوع است. برخی به غلط به دلیل عدم تمییز جایگاه و سطح برقراری ارتباط بین تولید علم و نهاد سیاست آن را در درون لایه زیرین و معرفت‌شناسانه تولید علم قرار می‌دهند و آنگاه براساس استدل هایی ـ که منطقاً از فضای مدیریت‌ناپذیر آفرینش علمی در آن سطح از بحث حمایت می‌شود ـ مدعی می‌شوند که سیاست نمی‌تواند و نباید در این عرصه، نقش‌آفرینی کند. به همان اندازه که غیر منطقی است کسی ادعا کند که اگر حوزه سیاست اجازه دهد ترکیب اکسیژن و هیدروژن، آب را به‌وجود خواهد آورد، غیر منطقی‌تر است که تأثیر حوزه سیاست در فرایند تولید علم را با ابزار نهادسازی، جهت‌دهی، به‌کارگیری، اولویت‌بندی و… نادیده بینگارد. اساساً یکی از مطالبات جدی و به حق جامعه علمی از نهاد سیاست آن است که با نهادسازی، سیاست‌گذاری، کاربست، حمایت حقوقی و مالی و… متناسب، جامعه علمی را مدد رساند. ضمن آنکه اساساً اقتضائات و نیازهای جامعه نیز در یک جامعه مردم‌سالار از منظر و آینه نیازها و اقتضائات نهاد سیاست به جامعه علمی منتقل خواهد شد.
نوع نسبت علم و نهاد سیاست تا بدان حد حائز اهمیت است که برخی برآنند که اساساً مشروعیت نظام‌های سیاسی به نوع علمی وابسته است که در جامعه به تولید و ترویج آن همت گماشته می‌شود. بنابراین باید در زیر هر گزاره علمی ترجمه‌شده از غرب یک اراده سیاسی برای تحمیل نهفته باشد.
نوع نسبت علم و نهاد اقتصاد از جمله نسبت‌های اثرگذار در قلمرو مدیریت تحول علوم انسانی است. در فضای فلسفه غربی زندگی همه چیز و از جمله علم آنگاه حق حیات می‌یابند که از منظر اقتصادی «مفید» باشند. علم مفید آن است که به سود، درآمد و نهایتاً به یک بازده اقتصادی روشن منجر گردد. حتی عقلانیت اقتصادی غربی پا را از این فراتر می‌گذارد و بر آن است که اساساً هر سطح و میزان به‌کارگیری منابع اقتصادی در فرایند تولید، آموزش و ترویج علم آنگاه عقلانی است که از هر عرصه دیگر، از منظر اقتصادی پربازده‌تر باشد. بنابراین، همه هویت علم با خصوصیات زندگی اقتصادی قابل تفسیر و تبیین خواهد بود.
روئین‌ترین لایه‌ای که در عرصه مدیریت تحول علوم انسانی و مدیریت تحقق علوم انسانی اسلامی شکل می‌گیرد، لایه ‌سازمان و مدیریت آن است. واقعیت آن است که سازمان، نهاد مصنوع و ساخته‌شده بشری است که با خصوصیاتی چون رسمیت، سلسله مراتب، تبعیت قانونی، ثبت و ضبط، تعریف منزلت شغلی، کار ویژه معین با امکانات و منابع شناخته شده تعریف می‌شود. نهادی که با استفاده از این ظرفیت‌ها و با استفاده از برنامه‌ریزی، سازماندهی، تصمیم‌گیری، نظارت و کنترل و بسیج همه منابع و امکانات، تحقق هدف ویژه خود را تعقیب می‌کند. به عبارت دیگر، سازمان، مثل همه سیستم‌های دیگر از سه مؤلفه اساسی ورودی‌ها، فرایندها و خروجی‌ها تعریف می‌شود.

دیدگاه ها غیر فعال شده اند.