حجت الاسلام والمسلمین دکتر نصرالله آقاجانی

  در دنیای اسلام در دهه‌های اخیر جدی‌ترین مسائل نظری در حوزۀ علوم انسانی مطرح شده است. این مسائل از تردید در اعتبار علوم انسانی موجود و آسیب‌ها و آفت‌های آن تا مخدوش دانستن روش‌ها و تأکید بر ضرورت تحول در کلیت علوم انسانی پیش رفته است. جامعۀ ما هم سال‌های متمادی است که دل‌مشغول چنین دغدغه‌های مبارک و میمونی است، اما سخن دربارۀ این موضوع فراوان و باب گفت وگویی طولانی فراروی ماست. در این فرصت کوتاه تلاش ‌شده است از منظری اجتماعی با نگاه به ماهیت اجتماعی علم، برخی از وجوه روش‌شناختی تحول در علوم انسانی بررسی شود.

وجوه متکثر علم
علم دارای وجوه گوناگون معرفتی، اخلاقی، روانی، هنجاری، رفتاری، فرهنگی و اجتماعی است. به عبارت دیگر علم در پیدایش و خاستگاه خود، در رشد و توسعه و افول خود، و نیز در جهت‌گیری و کاربرد خود متأثر از وجوه گوناگون فوق است. برای مثال در آموزه‌های اسلامی، بین تقوا، که حالتی نفسانی و وجودی است، و علم پیوند برقرار شده است؛ از پیامبر اعظم اسلام(ص) چنین نقل شده است که حضرت خضر در وصایای خود به حضرت موسی(ع) فرمود: «أَشْعِرْ قَلْبَکَ التَّقْوَى تَنَل الْعِلْمَ۱؛ تقوا را در قلب خویش جاى ده تا به علم و معرفت دست یابى». بدیهی است که در باب تحول در علوم انسانی، از جهت روش‌شناسی تحول، به همۀ ابعاد و ویژگی‌های فوق باید توجه عمیق کرد. با حفظ مراتب فوق در نسبت با علم، در این فرصت بیشتر بر ابعاد اجتماعی علم و تأثیر آن بر ضرورت تحول علوم انسانی تأکید شده است؛ البته چنین بحثی نوعی روش‌شناسی تحول در عرصۀ علوم انسانی و اجتماعی را نشان خواهد داد.

علوم اجتماعی غربی
همان‌گونه که گفته شد، علم در پیدایش،‌ توسعه، جهت‏گیری و کاربرد و تأثیرگذاری، متأثر از جامعه و ازاین‌رو خصلتی اجتماعی دارد. آنگاه که از تحول علوم انسانی سخن گفته می‌شود، یکی از ابعاد روش‌شناختی آن مناسبت چنین تحولی با ابعاد اجتماعی علم در جامعۀ ماست. شاهد این مدعا چگونگی علوم اجتماعی و انسانی از قبیل جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، ارتباطات، علوم سیاسی موجود است. با نگاه به علوم اجتماعی موجود روشن می‌شود آنها دارای چه خاستگاهی بوده‌اند و چه عواملی در ماهیت و محتوای این علوم تأثیر گذاشته است. برای نمونه جورج ریتزر مجموعه‌ای از عوامل اجتماعی و فکری خاص را در دنیای غرب برمی‌شمرده است که در پیدایش نظریه‌پردازی اجتماعی و انواع نظریه‌های جامعه‌شناختی مؤثر بوده‌اند. مسائلی که بر اثر انقلاب‏های سیاسی و به‌ویژه بعد از انقلاب ۱۷۸۹م فرانسه در مغرب‌زمین اتفاق افتاد تلاش برای فائق آمدن بر مشکل نظم سیاسی و اجتماعی را در دستور کار جامعه‌شناسان قرار داد. در کنار این مسئله، مشکلات پدیدآمده از انقلاب صنعتی (تغییر نظام مبتنی بر کشاورزی به نظام صنعتی و سرمایه‏داری)، کارخانه‏های نوپدید، دیوان‏سالاری جدید در خدمت نظام سرمایه‏داری، طبقۀ جدید سرمایه‏دار و جنبش‏های کارگری، و … دسته‌ای دیگر از موضوعات و مسائل را در کانون توجه ایشان قرار داد. مشکلات فوق دسته‌ای از نظریه‌‏پردازان مانند مارکس را به حذف نظام سرمایه‏داری سوق داد و برخی دیگر مانند دورکیم، وبر و پارسونز را به اصلاح و بازسازی آن کشاند. از سویی دیگر، انقلاب‌های سیاسی، صنعتی و شهرگرایی بر حوزۀ اعتقادات دینی اثر گذاشت و سبب توجه جامعه‌شناسان به این حوزه شد. همچنین رشد علم و موفقیت آن در حوزۀ علوم طبیعی، تمایل برای به‌کار‏گیری آن را در حوزۀ مسائل انسانی و اجتماعی افزایش می‏داد. این عوامل در کنار تأثیر بنیادین عصر روشنگری (قرن هجدهم پیش از انقلاب فرانسه در اروپا و مناطق مهاجرنشین امریکا) تحولی اساسی در ماهیت علوم اجتماعی پدید آورد. عصر روشنگری با ویژگی‌هایی مانند نفی سنت و تفکر سنتی، تأکید بر علم تجربی و عقل نقاد، فردگرایی لیبرال و آزادی فردی، رویکرد این‏جهانی و در نتیجه تقدم سعادت دنیوی بر رستگاری تأکیدشده در ادیان۲ ماهیت و مسیر علوم اجتماعی را تعیین کرد. حال پرسش این است که در عرصۀ تحول علوم انسانی توجه به کدام ابعاد و ویژگی‌های اجتماعی علم ضرورت دارد؟

دیدگاه ها غیر فعال شده اند.