دکتر جواد ایروانی
علوم انسانی رایج به طور عمده محصول کار اندیشمندان غربی است که براساس مبانی نظام لیبرال سرمایه داری و مبتنی بر داده های حاصل از جوامع غربی شکل گرفته است. نیک روشن است که با تغییر مبانی جهان بینی و نوع نگاه به انسان و نیز تغییر داده ها با دگرگونی فرهنگ جامعه مورد تحقیق، بسیاری از تجزیه و تحلیل ها و استنتاج ها نیز دست خوش تغییر خواهد شد. بدین سان و با توجه به تفاوت مبانی در اسلام و تفاوت فرهنگی جوامع اسلامی، بومیسازی علوم انسانی براساس فرهنگ یاد شده، ضرورتی اجتنابناپذیر می نماید. هدف از این نوشتار پاسخ به این پرسش است که مبانی جهان بینی و انسان شناختی مکاتب اقتصادی، چه تأثیری بر نظریات ارائه شده در آنها دارد؟
دیدگاه لیبرال سرمایهداری
مبانی مهم جهانبینی و انسانشناختی مکتب لیبرال سرمایهداری را میتوان در اصول زیر، خلاصه کرد:
اصل دئیسم: اندیشه مذهبی پیش از عصر نوزایی (رنسانس)، مبتنی بر وحی بوده است. در این اندیشه، خداوند هم آفریدگار و مُبدِع جهان است و هم پروردگار و تدبیرگر نظام هستی. پس از عصر نوزایی و به دلیل نارسایی آموزههای کلیسا، این اندیشه، به تدریج کنار گذاشته شد و اندیشه دئیسم (Deism) (الهیات طبیعی) جای آن را گرفت. اتکا به خرد انسانی به جای وحی، و نفی ارتباط خدا با عالَم طبیعت پس از خلقت، و درنتیجه، جدا شدن انسان از آموزههای انسانساز ادیان الهی، از ویژگیها و پیامدهای حاکمیت این اندیشه است.
اصل ناتورالیسم: براساس فلسفه دئیسم، خداوند منشأ جهان هستی است و طبیعت را، چنان قانونمند، هستی بخشیده که به صورت خودکار به حیات خود ادامه میدهد. نتیجه چنین اصلی، حاکمیت قوانین طبیعی بر امور عالم و ازجمله جوامع انسانی است. ناتورالیسم (Naturalism) درواقع تکمیلکننده دئیسم است و براساس این رویکرد، وظیفۀ علم، تبیین و شناسایی قانونمندهای ثابت طبیعت قلمداد شده است. در اثر این جهانبینی بود که با پیشرفت علوم طبیعی در سدههای هفدهم و هیجدهم، به تدریج «الگوی علوم طبیعی» به عنوان تنها الگویی که ارزش علمی دارد مطرح شد. بدینسان، اندیشه دئیسم، اثر خود را بر روششناسی و معیار علمیت گزارهها بر جای نهاد. این مکتب همچنین در شکلگیری اصول نظام سرمایهداری و علم اقتصاد، از قبیل تعادل خودکار، نبود مداخلۀ دولت و لیبرالیسم اقتصادی، نقش مهمی ایفا نمود، به گونهای که از نگاه طرفداران آن، با وجود «دست نامرئی» که در طبیعت اجتماع به ودیعت نهاده شده است، نیازی به قوانین تشریعی یا مداخلۀ دولت نیست. مغفول ماندن عدالت اجتماعی و به حاشیه راندن آن در علم اقتصاد نیز ناشی از تفکر دئیستی بود؛ زیرا صیانت از نظم طبیعی حاکم بر مکانیسمهای اقتصادی از قبیل بازار، دستاویزی برای ضدیت با عدالت اجتماعی قرار میگرفت.
اصل انسانمداری (اومانیسم): اومانیسم (Humanism) اندیشهای است که بر منافع و ارزشهای بشری، تمرکز یافته است. در این اندیشه، اصالت نه به خدا، که به انسان داده میشود. تجربه فرد، تنها ملاک شناخت حقیقت است و اندیشهها و خواستههای انسانی، ملاک خوبیها و بدیها، قوانین و مقررات محسوب میشود.
اصل فردگرایی(Individulism): «نظریه اجتماعی یا ایدئولوژی اجتماعی است که ارزش اخلاقی بالاتری را به فرد در قبال اجتماع یا جامعه اختصاص میدهد، و درنتیجه، از آزاد گذاردن افراد در عمل به هر آنچه نفع شخصی خود میدانند، حمایت میکند». نمود فردگرایی در عرصه اقتصاد آن است که دارایی هر شخص از آنِ خود اوست و به خداوند، جامعه یا دولت تعلق ندارد؛ ازاینرو وی میتواند هر گونه میخواهد با آن رفتار کند. نتیجه مستقیم این اندیشه، اصالت یافتن مالکیت خصوصی و وضع کمترین محدودیتها برای آن، و نیز حاکمیت تمایلات مصرفکننده ــ و نه صرفاً نیازهای او ــ بر جریان تولید است.