گفت وگو با دکترمحمدحسین ملایری
دکتر محمدحسین ملایری، که از مهندسی مکانیک به فلسفۀ اسلامی و سرانجام کسب درجۀ دکتری فلسفۀ غرب کشیده شده است، فهرست بلندبالایی از فعالیتهای علمی و اجرایی دارد،۱ آخرین کتاب ایشان در عرصۀ فلسفۀ علم است. فلسفۀ علم بهطور سنتی با فلسفۀ تحلیلی عجین بوده و بهویژه در ایران سنتهای غیرتحلیلی در مطالعات علم کاملاً ناشناخته است. فقط دو کتاب در کشور در این زمینه به چاپ رسیده که یکی از آنها با عنوان فلسفه علم پدیدارشناسی هرمنوتیک، به قلم دکتر ملایری است و کتاب دیگر، که اثر گری گاتینگ است و عنوان فلسفههای قارهای علم بر پیشانی دارد، از نشر کتاب فردا با همکاری مؤسسۀ انتشاراتی روزنامۀ ایران و با ترجمۀ پریسا صادقی، روانۀ بازار شده است. بررسی عمیق تأثیر نگرشهای پدیدارشناسانه و هرمنوتیکی در معرفتشناسی و فلسفۀ علم، تصویر تازهای از چیستی علم پیش روی دکتر ملایری گشوده است. در این گفت وگو تلاش کردهایم تا به این تصویر نزدیک شویم.
جناب آقای ملایری با تشکر از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید، برای شروع بفرمایید جنابعالی قید اسلامی در عبارت علوم انسانی اسلامی را چگونه تفسیر میفرمایید؟
پیش از پاسخ دادن به این پرسش، باید دربارۀ امکان فلسفۀ علم اسلامی سخن گفت؛ زیرا به عقیدۀ بنده بررسی این امکان، نسبت به بحث دربارۀ علوم انسانی اسلامی تقدم دارد. باید پرسید که «آیا فلسفۀ علم اسلامی ممکن است یا ممتنع؟». پاسخ به این پرسش در چهارچوبهای متفاوت، یکسان نخواهد بود. از موضع پوزیتیویستی فرض چنین امکانی ناممکن است. با نگرش پوزیتیویستی، علم عینیت دارد و باید روایتگر امر واقع مستقل از فاعل شناسا باشد؛ بنابراین سخن گفتن از فلسفۀ علم اسلامی در ذیل چنین نگرشی بیمعناست. از سوی دیگر میتوان این پرسش را با توجه به چهارچوب مفهومی زمینهگرایی مانند نگرش پارادایمی مطرح کرد. در چنین چهارچوبی است که میتوان از امکان فلسفۀ علم انسانی و علوم اجتماعی اسلامی سخن گفت. باید دانست که نظریهپردازی علوم انسانی موضوع کانونی فلسفۀ علم است و این مختص ما یا غرب جدید نیست. با توجه به این موضوع، اگر به فلسفۀ علم تحلیلی ـ پوزیتیویستی معتقد باشید، علوم انسانی ـ اسلامی، امتناع دارد، اما از دید فلسفۀ علم زمینهگرا، ممتنع نیست. البته باید به این نکته توجه کنیم که صرف امکان علم دینی در چهارچوب زمینهگرایی به معنای تحقق فوری آن نیست. هر امر ممکنی محقق نمیشود. شرایط تحقق علم اسلامی بسیار پیچیده است و نباید تصور کرد که گفت وگوی صرف دربارۀ امکان آن، به تحققش منجر میشود. فراموش نکنیم که هماکنون در محیطهای علمی ما چهارچوب مفهومی پوزیتیویستی و جهانبینی نیوتنی غلبۀ تام دارد و این حتی در میان برخی افراد که خواستار علم اسلامی هم هستند، وجود دارد.
پس از این توضیح، برای پاسخ دادن به پرسش شما باید بگویم که مقصود از علم اسلامی (بنده تفاوتی میان بحث از علوم طبیعی اسلامی و علوم انسانی اسلامی نمیبینم)، علمِ دارای ماهیتی اسلامی است؛ یعنی علمی که اسلام در بنمایههای پارادایمیک آن نفوذ کرده باشد و مقصود فقط توصیفی از علمی که دین بر آن عارض شده باشد ــ و برای مثال بهدلیل ظهور در جامعهای دینی فقط رنگ دینی به خود گرفته باشد ــ نیست. ممکن است ما از سنت علمی آکسفورد سخن بگوییم یا سنتی آموزشی ـ پژوهشی در رشتۀ علوم بازرگانی در امریکا، که برخلاف کشور آلمان رشتهای بهنام ام.بی.اِی۲ دارد، اما علم دینی یک سنت علمی به این معنا نیست. چرخش هرمنوتیکی، که بنیان فلسفۀ علم زمینهگرایانه است، روشن میکند که علم همواره در تاریخ خود، برخوردار از هستیشناسی، معرفتشناسی، روششناسی و ارزششناسی بوده است. برای مثال، نخستین نظریههای اقتصادی مدرن همزمان با ظهور هستیشناسیهای مکانیستی ظهور کردند و با معرفتشناسی مبتنی بر قطعیت مدرن و روششناسی مبتنی بر تجربهگرایی و ارزششناسی لذتگرایانه، آزادیگرا و انسانگرا مطرح شدند. این عجیب نیست که جهانبینی دانشمند در کار او مؤثر است. دانشمند (حتی در علوم تجربی) دو تعهد دارد: یکی تعهد پارادایمی و دیگری تعهدات زمینهای۳؛ یعنی دو سطح از ضرورت برای علمورزی وجود دارد: یکی از آنها ضرورت پارادایمی و دیگری ضرورت زمینهای (یا آزمایشگاهی) است. نظریه طی دورْ هرمنوتیکی میان این دو، آفریده میشود. اگر به نگرشهای زمینهای معتقد باشیم و بنابراین به کثرت در علم قائل شویم، میتوان از علم دینی هم سخن گفت. چنین علمی در مرحلۀ تعهد پارادایمی از جهانبینی خاصی بهره میگیرد که به مدد نصوص و متون دینی ساخته شده است. غرب نیز در تولید علوم مدرن به همین ترتیب عمل کرد. او آمیزهای از جهانبینی سدههای میانه و رنسانس را مبنای تعهدات پارادایمیک خود قرار داد. نظریهپردازی از یکسو با گزارههای مشاهدتی زمینه و از سوی دیگر با تعهدات پارادایمیک درگیر است. دانشمند مدام از تفسیر دادههای آزمایشگاهی در پرتو پارادایم به بازتولید پارادایم ضمن تعهد به دادههای آزمایشگاهی حرکت میکند. بنابراین این دیدگاه روشن میشود که علم مدرن منحصربهفرد نیست. همین حالا که با هم سخن میگوییم، علوم پزشکی مکمل، رقیب رسمی پزشکی مدرن شدهاند، درحالیکه در گذشته هیچ کس حاضر نبود به حرفهای آنها گوش بدهد؛ مثل طب گیاهی، سوزنی، همیوپاتی و … . اساس تفاوت در این علوم به تفاوت تلقی آنها از ماهیت انسان بازمیگردد.