گزارشی از نخستین نشست از سلسله نشستهای مقدماتی کنفرانس سیاستگذاری عمومی و حکمرانی اسلامی
به گزارش روابط عمومی مجمع عالی علوم انسانی اسلامی، نخستین نشست از سلسله نشستهای مقدماتی کنفرانس علمی سیاستگذاری عمومی و حکمرانی اسلامی با موضوع «معنا و مبنای حکمرانی اسلامی» سهشنبه 30 اردیبهشتماه 1399 در مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا برگزار شد.
در این نشست دکتر عطاءالله رفیعی آتانی (عضو هیئتعلمی دانشگاه علم و صنعت)، حجتالاسلام دکتر رضا غلامی (رئیس مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا) و دکتر علیرضا باباخان (پژوهشگر و مدرس دانشگاه، دبیر نشست) حضور داشتند که مباحث خود را در خصوص معنا و مبنای حکمرانی اسلامی مطرح کردند. در ادامه متن کامل سخنان اساتید تقدیم حضور میگردد.
حکمرانی اسلامی از جهت مبانی و حتی شاکله حتماً با سایر حکمرانیها متفاوت است
حجتالاسلام دکتر رضا غلامی
رئیس مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا
۱، ضرورت و اهمیت حکمرانی
در نظم سیاسی ملت- دولت، این دولت است که ظرف تحقق اراده ملت محسوب میشود. هر ملتی ارزشها و همچنین اهداف و آرمانهایی دارد که تلاش میکند مسیر تحقق این ارزشها و همچنین این آرمانها را در پیکره قانون پیشبینی کند. از طرف دیگر، اجرای قانون نیازمند وجود قدرت و توانایی اِعمال قدرت است؛ هرچند باید توجه داشت که قدرت باید به نفع مردم و به نفع ارزشها توسط قانون رام شود و در مسیر صحیح قرار بگیرد. ظرف قدرت در هر کشوری حکومت بالمعنی الاعم است که بر اساس اصل تفکیک قوا که یک اصل عقلانی است، شامل هر سه قوه مقننه، مجریه و قضائیه میشود. با این وصف، در یک نظام مردمسالار، اعم از دینی و غیر دینی، وظیفه حکومت بهرهگیری صحیح از قدرت به منظور تحقق سیستماتیک قانون است. درواقع، هر حکومتی برای نحوه اعمال قدرت در جهت اجرای قانون باید ایده روشن و بر اساس این ایده، قاعده، سیاست، راهبرد، روش، ابزار، نهاد و سیستم داشته باشد که من مجموعه اینها را زنجیره حکمرانی میدانم که انشاءالله توضیحات دقیقتری را خدمتتان ارائه خواهم داد. البته در حکومت بالمعنی الاعم که شامل قوه مقننه هم میشود، خود قانونگذاری هم جزئی از زنجیره حکمرانی محسوب میشود؛ یعنی یکی از هنرهای حکمرانی، هنر قانونگذاری صحیح بر اساس قانون اساسی است. بنا به آنچه عرض شد، هیچ دولت یا کشوری، بدون حکمرانی قابل اداره نیست و موفقیت هر کشور به نمرهای است که در زمینه حکمرانی دریافت میکند. نمیتوان انکار کرد که ما در طول ۴۱ سال گذشته صاحب حکمرانی بودهایم – بهبیاندیگر، هیچ کشوری بدون حکمرانی چه مدوّن و چه غیر مدوّن قادر به ادامه حیات نیست- با این حال مهم این است که بدانیم اولاً، زنجیره حکمرانی در کشور ما کامل بوده است یا نه؟ و ثانیاً، حکمرانی ما بر اساس آثاری که داشته، از چه نمرهای برخوردار است؟ من معتقد هستم که نمیشود درباره حکمرانی در جمهوری اسلامی ایران صفر و صدی صحبت کرد. به نظر من، نهتنها زنجیره حکمرانی در کشور ما هنوز کامل نیست و حلقات مفقودهای در این زنجیره مشاهده میشود بلکه حکمرانی در بعضی عرصهها خوب، در بعضی عرصهها متوسط و در بعضی عرصهها ضعیف بوده است. اگر میبینید کشور در بعضی عرصهها اهداف کلان خوبی دارد و بهتبع آن، شعارهای جذابی میدهد اما نمیتواند این اهداف را به خوبی محقق کند و تولید یأس میکند، این برمیگردد به عرصههایی از حکمرانی که متوسط یا ضعیف ارزیابی میشود. برای نمونه، هدف ما تحقق عدالت است اما در ۴۱ سال گذشته در مواردی، نهتنها عدالت به درستی محقق نشده بلکه از عدالت فاصله هم گرفته شده است. از نظر من، مشکل اینجاست که ما حتی فاقد ایدهای روشن برای پیادهسازی عدالت هستیم و بهطریقاولی زنجیره حکمرانی در این زمینه هم وجود ندارد. این در حالی است که جریان لیبرالیسم اقتصادی در ایران همیشه میدانسته چه کار کنه و در عمل هم بخش مهمی از اهداف خودش را پیاده کرده است. شما به فلسفه تأسیس سازمان مدیریت و برنامهریزی توسط امریکاییها در پیش از انقلاب اسلامی و خطی که در آنجا نهادینه شد توجه بفرمایید تا متوجه ایده حکمرانی جریان لیبرال اقتصادی بشوید. من معتقدم خطی که آنها در سازمان مدیریت به وجود آوردند هنوز هم از بین نرفته است؛ یعنی بعد از ۴۱ سال که از عمر انقلاب گذشته، نفوذیها در بدنه دستگاههای مختلف در حال پیشبرد همان خط و همچنین مانع سازی جلوی حرکت انقلاب هستند. باز بهعنوانمثال، ما در عرصه رها شدن از دام نفت و خلاص شدن از خام فروشی نفتی ایده قویای نداشتیم و هنوز هم نداریم، در ارتباط با جلوگیری از قاچاق وسیع، در زمینه تقویت مشارکت سیاسی که جزو اهداف مهم انقلاب اسلامی است هنوز فاقد یک ایده جامع هستیم یا در زمینه تحول فرهنگی یا ساماندهی فضای مجازی و به دستگیری ابتکار عمل در این میدان ایدهای برای حکمرانی نداریم و بهطریقاولی نباید در این عرصهها به دنبال زنجیره حکمرانی هم باشیم چراکه ظهور زنجیره حکمرانی، تابع شکلگیری ایده حکمرانی است. در نقطه مقابل، کشور ما در ساحت محرومیتزدایی و جهاد سازندگی ایده داشت و این ایده را جلو برد؛ در زمین ایجاد بسیج عمومی ایده داشت، در زمینه کادرسازی برای انقلاب ایده داشت؛ در دفاع مقدس ایده داشت و همین ایده ما را به پیروزی رساند، بعد از جنگ، در حوزه ارتقای توان دفاعی، هم ایده مشخصی داشت و دارد و توانسته زنجیره حکمرانی دفاعی را بر اساس این ایده کامل کند. در زمینه جلوگیری از شکلگیری خاورمیانه جدید توسط آمریکاییها ایده داشت و ایده خود را به خوبی پیاده کرد، در عرصه علم و فناوری هم در سالهای اخیر ایده حکمرانی شکل گرفت هرچند من معتقدم که هنوز زنجیره حکمرانی در عرصه علم و فناوری شکل نگرفته است. البته این موارد را از باب مثال غرض کردم. به نظر من، ما نهفقط از این جهت که میخواهیم کارآمدی در نظام جمهوری اسلامی را بالا ببریم، بلکه از اینجهت که به درستی در مسیر تمدن سازی و رقابت با تمدن قدم گذاشتهایم، باید حکمرانی خودمان را با همه لوازمی که دارد تقویت کنیم.
۲، تعریف حکمرانی
حکمرانی، مفهومی چندوجهی، پیچیده و نسبی است و تاکنون دهها تعریف برای آن ارائه شده است. برای من ارائه یک تعریف قطعی ممکن نیست؛ با این حال، همانطور که قبلاً هم به اجمال اشاراتی داشتم، در یک تعریف ساده و اولیه، به اِعمال حساب شده قدرت و هم افزایی بازیگران مختلف با محوریت حکومت برای پیادهسازی قانون از طریق شکلگیری زنجیرهای از سیاستها، راهبردها، قواعد، فرایندها، روشها، ابزارها، نهادها، سیستمها و برنامهها حکمرانی گفته میشود. در تعریفی که عرض کردم سیاستگذاری جزو زنجیره حکمرانی است. درواقع، من برخلاف مباحث رایج، فقط اجرای سیاست را حکمرانی نمیدانم بلکه سیاستگذاری را حلقه مهمی از حلقات حکمرانی قلمداد میکنم. همانطور که ملاحظه میکنید، در تعریف من از حکمرانی، چند عنصر حضور جدی و تعیینکننده دارند. یکی از این عناصر قدرت است. قدرت همان چیزی است که میتوان آن را بهمثابه یک مزیت اجتماعی، توانایی محقق ساختن ارادهها و برطرف کردن موانع دانست. اگر قدرت نباشد و این قدرت بر پایه اخلاق و در جهت منافع عمومی مهار نشده باشد، زمینه حکمرانی به کلی از بین میرود. عنصر دوم، هم افزایی بازیگران گوناگون است. هرچند محور حکمرانی حکومت بالمعنی الاعم است اما حکمرانی در نظام مردمسالار با حضور بازیگران مختلف به ویژه مشارکت مردم و تشکلهای مردمی شکل میگیرد. عنصر سوم در تعریف من، قانون است. در نظام مردمسالاری، حکمرانی نهفقط خودش مولود قانون است، بلکه مقصدی جز پیادهسازی درست قانون ندارد. چهارمین عنصر، فرایندی بودن حکمرانی است. حکمرانی یک عنصر پروژهای نیست بلکه صفر تا صد آن فرایندی است. البته ممکن است در دل یک فرآیند پروژههایی هم باشد اما پروژهها به اقتضای فرآیند شکل میگیرند. عنصر پنجم، عنصر شناخت است. البته میتوان شناخت را مقدمه تصمیم در نظر گرفت اما من به دلیل اهمیت عنصر شناخت آن را مستقل ذکر میکنم. البته جنس شناخت در حکمرانی خاص است؛ یعنی آن شناختی در حکمرانی به کار میآید که میدانی و اطلاعات محور باشد. عنصر ششم تصمیم است؛ یعنی نمیتوان بدون توانایی اتخاذ تصمیمات بهموقع و البته جسورانه حکمرانی کرد. البته خود تصمیم مؤلفههایی دارد. مثلاً سیاستگذاری یا تعیین راهبرد و غیره از مؤلفههای تصمیم محسوب میشوند. عنصر هفتم، زنجیرهای بودن اجزاء حکمرانی است. بهبیاندیگر، اجزاء حکمرانی باید اندام وار و منسجم باشند. عنصر هشتم، عمل است. ما در حکمرانی مبنای تئوریک داریم. بهبیاندیگر، حکمرانی نمیتواند خاستگاه تئوریک نداشته باشد اما حکمرانی جای عمل است نه تئوری. درباره عمل حرفهای زیادی میتوان گفت اما مسلماً نقش قدرت در حکمرانی، فرصت عملِ منجر به نتیجه را فراهم میکند.
۳، معنای اسلامی بودن حکمرانی
حکمرانی اسلامی از جهت مبانی و حتی شاکله حتماً با سایر حکمرانیها متفاوت است هرچند که اشتراکاتی هم دارد. همانطور که قبلاً خدمتتان توضیح دادم، هر نوع حکمرانی خاستگاه تئوریک دارد. البته از قرن نوزدهم و با غلبه رویکردهای پراگماتیستی، مبناگرایی در سیاست و بهتبع آن در حکمرانی بهشدت کمرنگ شد. از منظر پراگماتیسم، هیچ چیزی مهمتر از سودمندی عملی یک نظریه یا دیدگاه برای زندگی نیست به طوری که حتی باید معیار حقیقت را هم در سودمندی، فایده و نتیجه جستجو کرد نه انطباق با واقعیت عینی. حتماً دقت دارید که وقتی انطباق یک دیدگاه با واقعیت عینی یعنی سنت پوزیتیویسم بیارزش تلقی میشود، بهطریقاولی انطباق با حقایق فلسفی یا دینی هم بیارزش قلمداد میشود. این موضوع در رویکردهای پستمدرن پررنگتر است. بهبیاندیگر، با ظهور نظریههای زبانشناختی و تشدید نسبیگرایی، مبناگرایی در سیاست و بهتبع آن، حکمرانی بهظاهر کنار گذاشته میشود. البته روشن است که ما هم نسبت به پراگماتیسم و هم رویکردهای پستمدرن نقدهای جدی داریم. این نقدها هم جنبه نظری دارد و هم عملی و اتفاقاً من معتقدم نقد کارنامه رویکردهای پستمدرن به سیاست، بیش از نقد تئوریک میتواند ضعف و ناتوانایی این رویکردها را نشان دهد. حتی در کشورهای اسکاندیناوی با همه امتیازاتی که به سایر کشورهای اروپایی دارند، اشکالات به نحو دیگری ظهور پیدا کرده است که باید در فرصت مناسب درباره آن صحبت کرد. از جنبه تئوریک، با حذف مبنا و به اوج رساندن نسبیت، تفکر با فروپاشی روبرو میشود لذا حتی مبناستیزترین نظریهها هم وقتی به عرصه عمل نزدیک میشوند، بالأخره چیزی را به عنوان تکیهگاه قبول میکنند.
من در یک جمعبندی اولیه میتوانم بگویم که از یکسو، ضروری دانستن مبنا و از سوی دیگر تفاوت مبانی، حکمرانی اسلامی را از حکمرانی مثلاً سکولار متمایز میکند اما حرف من فراتر از این است. حرف من این است که وقتی میتوان نظریه جامعی در باب سیاست اسلامی و همچنین حکومت دینی داشت، و زمانی که میتوان علوم انسانی اسلامی داشت، بهطریقاولی میتوان حکمرانی اسلامی هم داشت.
حکمرانی اسلامی از آن جهت که یک حکمرانی عقلانی است حتماً با حکمرانیهای بشری یا عرفی اشتراکاتی دارد اما اصولاً حکمرانی اسلامی در یک اتمسفر خاص و منحصربهفرد متولد میشود که برخی از اصول حکمرانی عرفی مانند همین حکمرانی خوب در آن غریبهاند یا اگر از الفاظ مشترک هم استفاده میکنند در معنا متفاوتاند.
من در اینجا به بعضی اصول اشاره میکنم: حق باوری، آخرتگرایی، اخلاقمداری، عدالت محوری، جامعهگرایی، تکاثرستیزی، و اصولی از این قبیل که با اصول برآمده از غرب مدرن مغایرت جدی دارند. فقط یک مورد منشعب از این اصول را بهعنوانمثال توضیح میدهم و آن حذف قانون ربا در حکمرانی اسلامی است که بسیاری از مناسبات حکمرانی را تغییر میدهد و شرایط نویی را در حکمرانی اقتصادی به وجود میآورد.
بنا به آنچه عرض کردم، اولاً، حکمرانی اسلامی خاستگاه تئوریک متمایزی دارد و همین خاستگاه تئوریک متمایزی حکمرانی را در خیلی از ابعاد دگرگون میکند. ثانیاً، حکمرانی اسلامی علاوه بر مبانی و اصول تئوریک، در روبنا و شاکله حکمرانی هم حرفهای خاصی دارد. بهبیاندیگر، اسلام در عرصه عمل ساکت نیست و سیاستها، روشها، ابزارها، مکانیزم ها و نهادهای منحصربهفرد ارائه میکند که در حکمرانی اسلامی حضور دارد. البته روشن است که استفاده از عقل ابزاری در حکمرانی به صورت وسیعی رواج دارد و دستاوردهایی که از این طریق در حوزه حکمرانی حاصل میشود اسلامی است. به بیان دقیقتر، عقل ابزاری در حکمرانی اسلامی دو کارکرد دارد: یا از طریق محاسبه، ساماندهی، برنامهریزی اجرایی و غیره، امکان تحقق عملی ایدههای خالص دینی در حکمرانی را فراهم میکند و یا خودش در مواردی که دین سکوت کرده، رأساً هم ایده پردازی میکند و هم فرصت تحقق ایدهها را ایجاد میکند.
اگر از من سؤال شود که شاخصهای حکمرانی اسلامی چیست من عرض میکنم که مقاصد اسلامی همانشاخصهای حکمرانی اسلامی است. مثلاً، بسط عدالت و کاهش تبعیض و فاصله اجتماعی، رواج قانونگرایی، افزایش سواد عمومی، رشد مشارکت اجتماعی، گسترش آزادیهای مشروع، افزایش حضور اخلاق، معنویت و شریعت در متن زندگی فردی و اجتماعی، افزایش وحدت و همبستگی، رشد خلاقیتها، گسترش تولید و اشتغال با حفظ محیطزیست و اجتناب از مصرفگرایی، رونق کسبوکار حلال، بهبود کیفیت زندگی، گسترش آرامش و در یک کلمه، ایجاد فرصت رشد و تعالی.
۴، ویژگیهای سایر نظریههای حکمرانی مانند حکمرانی خوب و نقد اساسی به آنها
حکمرانی خوب (good governance)، یکی از مباحث نو و مهم قلمداد میشود که تقریباً از دههی ۱۹۸۰ به بعد در غرب، و در ادبیات توسعه مطرحشده و طراحان و دنبالکنندههای آن بیشتر مجامع وابسته به سازمان ملل به ویژه برنامه توسعه سازمان ملل، بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول، سازمان تجارت جهانی و غیره بودهاند. در واقع، حکمرانی خوب شامل طیف وسیعی از مفاهیمی مانند: کاهش فقر، توسعه روستایی و شهری، ایجاد شغل و رفاه پایدار، حفاظت و تجدید حیاط محیطزیست، رشد و توسعهی زنان، و غیره با تاکید بر رویکرد مشارکتی و شفافیت میشود. مثلاً برنامه توسعه سازمان ملل (UNDP) حکمرانی را همان اعمال قدرت سیاسی اقتصادی و اداری برای مدیرت امور کشور در کلیه سطوح میداند. یا بانک جهانی، حکمرانی خوب را به عنوان ارائه خدمات عمومیِ کارآمد، نظام غذایی قابل اعتماد و نظام اداری پاسخگو تعریف میکند. باید توجه داشت که در حکمرانی خوب، سه رکن اصلی دولت، جامعه مدنی و بخش خصوصی ایفای نقش میکنند. در واقع، در این نوع از حکمرانی، حکمرانی تا حدی از انحصار دولت خارج شده و به جامعه مدنی سپرده شده است.
البته امروز مدلهای حکمرانی تنها به حکمرانی خوب محدود نمیشود. حکمرانی عمومی، حکمرانی خصوصی، حکمرانی جهانی، حکمرانی شرکتی، حکمرانی غیرانتفاعی، حکمرانی چند سطحی، حکمرانی تنظیمی، حکمرانی مشترک، فرا حکمرانی، حکمرانی شبکهای و غیره، مدلهای دیگری هستند که امروز درباره آنها صحبت میشود. باید توجه داشت، آنچه موجب شده ما به حکمرانی خوب بیشتر توجه کنیم، جنبه ایدئولوژیک آن است که در ادامه عرایضم، کمی در این زمینه صحبت خواهم کرد.
خب، برای حکمرانی خوب شاخصهایی معین شده که مهمترین آنها عبارتند از: پاسخگویی، شفافیت، حاکمیت قانون و پیروی از قانون، مشارکت، مسئولیتپذیری، اجماعگرایی، کارایی و اثربخشی، انسان و عدالت و دولت تسهیلگر که البته همه اینها قابل بحث است.
من در اینجا قصد ندارم از حکمرانی خوب یک تصویر صدر در صد منفی ارائه کنم چرا که معتقدم نقاط قوتی هم در آن هست اما واقعیتها را هم نباید نادیده گرفت. همانطور که قبلاً اشاره شد، حکمرانی خوب، ایدئولوژی غرب معاصر و حکمرانیِ عصر جهانی شدن یعنی globalization بود و ظهور آن را باید در جهت اهداف غرب برای یکدست کردن جهان بر اساس فرهنگ و سبک زندگی غربی دانست. البته مفاهیمی که به عنوان شاخصهای حکمرانی خوب مطرح میشود اغلب مفاهیم جذابی است اما باید توجه داشت که اولاً، روح این مفاهیم سکولار است و با دین و ارزشهای دینی سازگار نیست و ثانیاً، اینمفاهیم از همدیگر قابل تفکیک نیستند؛ یعنی نمیتوان گفت که ما هر کدام از این مفاهیم را خواستیم میپذیریم و هر کدام را نخواستیم نمیپذیریم. خیر، حکمرانی خوب یک مفهوم سکولار با اجزایی غیر قابل تفکیک است و مقصد آن، بسط سلطه غرب بر جهان و رفع موانعی است که غرب و نظام سرمایهداری با آنها روبروست.
۵، عرصههای حکمرانی اسلامی
حکمرانی به تمامی ابعاد اجتماعی قابل تقسیم است؛ یعنی حکمرانی سیاسی، حکمرانی فرهنگی و حکمرانی اقتصادی و زیر مجموعه آنها. حتی در تقسیمبندی حکمرانی، میتوان جلوتر رفت و آن را به حکمرانی قضایی و حکمرانی دفاعی تقسیم کرد لذا من معتقدم ساختار حکمرانی به روش کلی و جزئی قابل ترسیم است. البته این قانون اساسی و اصل تفکیک قوا و امثال آن است که روابط طولی و عرضی میان انواع حکمرانی را مشخص میکند که در جای خودش قابل بررسی است. از طرف دیگر، من معتقدم حکمرانی قابل سطحبندی و تعیین تراز است. با این وصف، من برای حکمرانی چند تراز قائل هستم. یک تراز آن مربوط به حکومت یا نظام سیاسی بالعمنی الاعم است. یک تراز آن مربوط به قوای تقنینی و قضایی است که در عرض قوه مجریه قرار دارند و تراز دیگر آن، مختص قوه مجریه یا دولت یعنی (government) است. لذا من قبول ندارم که حکمرانی فقط مخصوص دولت بالعمنی الاخص یا قوه مجریه است. مطلب مهم در اینجا، اهمیت ترازشناسی در حکمرانی است. مثلاً نوع سیاستگذاری یا تعیین راهبرد و غیره برای هر یک این ترازها متفاوت است و چنانچه کسی مرز بین این ترازها را خوب نشناسد حتماً به اشتباه میافتد. مثلاً سیاستهای کلی در کشور ما که توسط مقام معظم رهبری ابلاغ میشود مربوط به تراز نظام سیاسی بالعمنی الاعم است و با آن سیاستی که در شوراهای عالی، هیات دولت یا یک وزارتخانه تعیین میشود فرق دارد.
۶، بازیگران و نقشآفرینان مهم در نظام حکمرانی اسلامی
در حکمرانی اسلامی، حکومت و زیر مجموعه آن نقش محوری دارد. البته در سالهای گذشته، از یک طرف سازمانهای بینالمللی و از طرف دیگر فضای مجازی به دنبال به هم زدن نظم سیاسی ملت-دولت و به حاشیه کشاندن دولتها بودهاند اما من همچنان حکومت یا دولت بالعمنی الاعم را محور حکمرانی تلقی میکنم. در عین حال همانطور که قبلاً هم عرض کردم، مشارکت مردمی از طریق تشکلهای مردمی و بخش خصوصی یعنی شرکتهای غیر دولتی از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است. به بیان دقیقتر، من معتقدم ساخت حکمرانی اسلامی اقتضا میکند که مردم همه جا در کنار حکومت حضور داشته باشند و نقشها بین حکومت و مردم تقسیم شود. ممکن است گفته شود که فلسفه حکمرانی مدرن، گرفتننقش محوری از دولت و دادن این نقش به مردم، جامعه مدنی یا بازار است لکن من معتقدم در لیبرالترین کشورها هم این حکومت است که سر بزنگاه نقش آفرینی بازیگران را کنترل میکند. البته تجربه تاریخی از صدر اسلام تا الان گواهی میدهد که هرکجا مردم در کنار حکومت بودهاند موفقیتهای چشمگیری رخ داده است و برعکس، هر کجا مردم به انزوا کشیده شدهاند حاصل کار شکست بوده است. بر همین اساس میتوان گفت که حکمرانی اسلامی در اتمسفر نظام مردمسالاری دینی معنای واقعی خود را پیدا میکند و معلوم نیست در غیبت مردمسالاری دینی بتوان به حکمرانی مورد نظر اسلام رسید. با این حال، من اعتقاد دارم که مشارکت مردمی در سطوح گوناگون باید از شعار خارج شود. ما به مکانیزمهای قوی و متنوع برای مشارکت مردمی نیاز داریم و رسیدن به اینمکانیزمها (در صورتی که از جهت تئوریک روشن باشد) خودش موضوع حکمرانی است.
۷، روشهای تولید دانش در قلمرو دانش حکمرانی اسلامی
قبل از هر چیز باید تاکید کنم که در عرصه عمل، حکمرانی به مثابه کنش و حکمرانی به مثابه دانش، دو روی یک سکهاند و اساساً نمیتوان دانش و عمل را تفکیک کرد؛ با این حال ما در ساحت مطالعه و ارزیابی حکمرانی را به مثابه دانش در نظر میگیریم و در این باب صحبت میکنیم. علاوه بر این، در حکمرانی، هر کنشی در جامعه در بطن حکمرانی قرار ندارد؛ در واقع، آن دسته از کنشهایی به حکمرانی مربوط است که جنس آن حکمرانی است و مجموعه کنشهای اجتماعی را برای رسیدن به مقصد در ریل مشخص قرار میدهد؛ و اما در ارتباط با دانش حکمرانی باید عرض کنم که در طبقهبندی علوم، فلسفه یا لایهای از علوم که صرفاً عهدهدار مباحث تئوریک هستند به طور مستقیم در دانش حکمرانی حضور ندارند هرچند در ایجاد خاستگاه تئوریک نقشآفرین هستند. از طرف دیگر، در علوم انسانی بر روی این مطلب تاکید میشود که کار علم توصیف است نه تجویز. البته من معتقدم کمتر علمی را میتوان یافت که در آن تجویز نباشد ضمن آنکه در بطن هر توصیفی تجویز هم نهفته است. در هر حال گمان میکنم هر دانشی از دو لایه نظری و عملی برخوردار است و لایه عملی همه علوم، یا خودشان حکمرانی در آن علم را خلق میکنند و با این ترتیب هر علمی خودش جنبه حکمرانی خودش را به وجود میآورد و یا در دانش مستقل حکمرانی حضور دارند. البته علوم سیاسی از آن جهت که علم تدبیر و مدیریت جامعه و بهتبع آن، علم حکومت است، با حکمرانی رابطه تنگاتنگی دارد بهطوریکه در جاهایی نقش ظرف را دارد و در جاهایی نقش مظروف. حتی در بحث حکمرانی اقتصادی، بیش از دانش اقتصاد محض، این اقتصاد سیاسی است که در حکمرانی اقتصادی صحنه گردان است و این مطلب درباره سایر انواع حکمرانیها هم تا حدی صادق است. در این بین، یک نکته کلیدی دیگر وجود دارد و آن، حضور قوی دانش مدیریت در بطن دانش حکمرانی است. اصولاً خیلی از قواعد حکمرانی را باید محصول دانش مدیریت در نظر گرفت با این ملاحظه که در علوم انسانی، شاید مدیریت، دانشی است که جنبه تجویزی آن غیر قابل انکار است. بر این اساس میتوان گفت که علم مدیریت تأمین کننده عمده گزارههای دانشی حکمرانی در سطح اجرایی به شمار میرود. بنا به آنچه عرض کردم، ما دو رویکرد به رابطه حکمرانی و دانش میتوانیم داشته باشیم: رویکرد اول، لایه عملی هر علمی را حکمرانی همان علم میداند. مثلاً، مباحث کاربردی در دانش اقتصاد، خالق حکمرانی اقتصادی است و رویکرد دوم این است که دانش حکمرانی یک دانش مستقل است و از دو بخش ثابت و متغیر تشکیل شده است؛ علم سیاست و علم مدیریت در آن حضور ثابت داشته و بخش ثابت را به وجود میآورند و به اقتضای هدفی که حکمرانی با آن روبروست، لایه عملی یا کاربردی دانشهای دیگر وارد این دانشمی شوند و بخش متغیر دانش حکمرانی را تشکیل میدهند. از این جهت، دانش حکمرانی یک دانش چند رشتهای یا multidisciplinary است. من خودم رویکرد دوم را واقعبینانهتر میدانم.
حکمرانی به معنای جریان یافتن نهاد قدرت و سیاست در سایر نهادهای زندگی اجتماعی است
دکتر عطاءالله رفیعی
عضو هیئت علمی دانشگاه علم و صنعت ایران، رئیس دبیرخانه دائمی و دبیر علمی کنگره بینالمللی علوم انسانی اسلامی
من عرایضم را در سه قسمت بیان میکنم؛ یکی تعریف ماهیت حکمرانی، یکی معنای اسلامیت این حکمرانی، و یکی هم محتوای حکمرانی اسلامی.
به نظر بنده حکمرانی به معنای جریان یافتن نهاد قدرت و سیاست در سایر نهادهای زندگی اجتماعی است. اگر فرض کنیم همین تقسیمی که در مورد «نهاد»ها در جامعه میکنند، نهاد دولت (به تعبیر شما عام)، نهاد اقتصاد، نهاد خانواده، نهاد علم و نهاد سلامت و چنین چیزهایی که جامعهشناسها میگویند؛ اگر فرض کنیم نهادهای اجتماعی اینها هستند و تقریباً تمام ظرفیت زندگی اجتماعی را یک طور پوشش میدهند، حکمرانی به معنای این هست که نهاد دولت در این نهادها جریان پیدا کند. بهعنوانمثال در کشور ما اگر نظریه دولت در جمهوری اسلامی ایران در مدار ولایت فقیه هست، حکمرانی اسلامی ـ حکمرانی در جمهوری اسلامی ـ اینطور محقق میشود که ولایت فقیه در همهی نهادهای زندگی اجتماعی جریان پیدا کند.
این امری است که مثلاً در دفاع مقدس خوب اتفاق افتاد ولی این جریان در اقتصاد اتفاق نیفتاد؛ یعنی اینکه ببینیم نظریه اسلامی دولت در نهاد اقتصاد جاری شده باشد، این اتفاق نیفتاد. همچنین میتوانیم بگوییم نظریه ولایت فقیه آنگاه که با همهی ملازماتش در سایر نهادها در حال وقوع باشد ـ یعنی فقاهت در حال جریان باشد ـ میتوانیم بگوییم حکمرانی در جمهوری اسلامی در مدار خودش قرار گرفته است. اگر این تعریف قابل قبول باشد ما میتوانیم با دو بُعد از حوزه حکمرانی صحبت بکنیم و به آن نگاه کنیم: یکی «حکمرانی به مثابه کنش» و دیگری «حکمرانی به مثابه دانش».
اگر این دو عرصه را از هم جدا کنیم وجه اسلامیت ـ اثر وجه اسلامیت ـ در حکمرانی واضح میشود. وقتی حکمرانی میگوییم، منظور ما کنش هست که فضای قالب ذهنی نیز به درستی کنش هست؛ کنش یعنی اینکه ببینیم کنشگران ناظر به بُعد سیاست و یا ناظر به قدرت در حال انجام چه کاری هستند یا بهتر است بگوییم در حال انجام چه کاری در دستگاه نظری باید باشند.
کنشگران به صورت طبیعی کنشگران در عرصه زندگی اجتماعی و ملی یا دولت هستند یا مردم، مردم هم یا فرد یا جمع هستند؛ بنابراین کنشگران را میشود به سه قسمت تقسیم کرد: فرد، جمع و دولت. با این نگاه ما یکبار باید یک صورتبندی درست بکنیم از فرایند ذهنی منجر به کنش فرد ناظر به حکومت و سیاست؛ یکی فرایند منجر به کنش جمع ناظر به قدرت و سیاست، و آخری دولت. به طور منطقی دولت عضو ناظر بر این سیستم است یعنی یک فرآیند و یا کنشی را میبیند ـ ماهیتش انفعالی است ـ بر حسب مبنای آن در حکمرانی میتواند آن کنش را قبول داشته باشد یا نداشته باشد.
نظامهای مردمسالار غربی به دروغ میگویند ما در فرایند کنش فرد و جمع دخل و تصرف نمیکنیم بلکه آن را صرفاً تسهیل میکنیم که هرچه هست به وقوع بپیوندد؛ اما ما طبق مبانی خودمان می گوییم دولت (حکومت) باید نگاه کند و ناظر به مقاصد حکومت و حکمرانی، دائماً سیستم کنش مردم را بازتنظیم کند.
حال اگر بتوانیم اینها را به خوبی از هم تفکیک کنیم و هر کدام را با فضای خودش پیگیری کنیم، باید بگویم یکی از مهمترین ویژگیهای کنش این است که فضای کنش اساساً هنجاری است ـ در واقع ذاتش باید و نباید است ـ ذات کنشگر در فضای اخلاقی است یعنی کارهایی را باید انجام بدهد و کارهایی را نباید انجام بدهد؛ مسئلهاش توضیح و گفتن نیست مسئلهاش عمل کردن است و چون میخواهد عمل کند، بنابراین باید و نباید پیدا میکند، مقصد پیدا میکند. وقتی به حکمرانی به منزلهی فرایند کنش نگاه کنیم، باید بتوانیم از فرآیند کنش حکمرانانه تصویری پیدا کنیم.
برای ادامه اینطور باید تصور کنیم که در ذهن فعالان فردی و اجتماعی و دولت هستیم و باید در آن ذهنیت قرار بگیریم. وقتی در آن ذهنیت قرار میگیریم، اولین گام در فرآیند کنش، مبنای فلسفی است و باید دید کنشگران وقتی به قدرت نگاه میکنند، آن را چگونه تفسیر میکنند؛ یعنی به پدیده قدرت نگاه میکنند آن را چطور تفسیر میکنند. ـ بعد که از وجه اسلامیت میگویم یعنی گام به گام اینها باید از مبانی دینی نشئت بگیرد. یک وقت هیتلر است که به موضوع قدرت نگاه میکند و یک وقت امام خمینی (ره) با دستگاه فلسفی خودش به موضوع نگاه میکند. امام قدرت را میگیرد؛ چون میخواهد جامعه را رشد دهد؛ یعنی هدف وی از به سمت قدرت رفتن رشد جامعه است. ایشان میفرمایند اولیاء الهی وقتی در عوالم بالا سیر میکنند، دردناکترین چیز این است که باید برگردند و در مردم زندگی کنند یعنی حیات مادی اما وقتی میبینند مردم دارند دسته دسته جهنم میروند، برمیگردند حکومت تشکیل میدهند که جلوی رفتن به جهنم مردم را بگیرند. ـ در واقع درب جهنم را ببندند؛ یک وقت ترامپ است که به قدرت نگاه میکند، او میگوید دنیا برای من بنگاه اقتصادی است، جنگ هم برای من بنگاه اقتصادی است، یک فرصت اقتصادی است به همین دلیل هرجا برایش سود داشته باشد میرود و جایی که نداشته باشد نمیرود. مثلاً راحت در سوریه میگوید نفعی نداریم و باید برویم. یا به عراق میگوید هزینههایی که کردم بدهید من بروم؛ یعنی او هم چارچوبی برای معنادادن به کنش خود دارد.
بنابراین وقتی میگوییم مبانی فلسفی یعنی تفسیری از عالم و آدم در نوع نگاه کنشگران سیاسی به بُعد قدرت در زندگی. در اینجا مهمترین خروجی مبانی فلسفی این است که بگوید کدام نوع زندگی بد است و کدام خوب است؛ یعنی در پی کنش سیاسیای که در حال انجام هستم این نوع زندگی را خوب میدانم و این نوع زندگی را بد میدانم. شاید این بهترین بیان برای فلسفه حکمرانی باشد. فلسفه حکمرانی باید به این سؤال پاسخ دهد چه نوع زندگیای خوب است و چه نوع بد.
گام بعد، استخراج اصول راهنمایی از این مبانی است؛ مانند کاری که شهید صدر برای اقتصاد اسلامی صورت داد. مثلاً میگوییم اساساً این حکمرانی بدون مشارکت مردم امکانپذیرنیست. ترکیبی شکل میگیرد از اسلام و جمهور که اگر جمهور نباشد، اسلام هم نیست. چیزی که ما از امام میفهمیم این است که با توجه به اصل بودن رشد انسانها بدون مشارکت مردم، رشد رخ نمیدهد؛ یعنی حکومت مستبد اسلامی تحقق پیدا نخواهد کرد. بعدازاین، گام طراحی نظام است. نظام در گامهای فردی، اجتماعی و دولت متفاوت است. ساختارهای اجتماعی هم در این گام معنا پیدا میکند. بهتر این است که بگوییم نظامها بهترین سازوکاری است که بین نهادهای اجتماعی به وجود میآید برای تحقق گام اول یا همان فلسفه دارد. بهعنوانمثال اگر جمهوری اسلامی را یک فلسفه بنامیم نظام ایجاد میکنیم که بتوانیم آن را به بهترین وجه محقق کنیم. بر حسب این باید نوع نظام سیاسی ما تسهیلگر رشد انسان باشد و اگر رشد نبود، این نظام سرجایش نیست. گام بعد جهت تنظیم مناسبات کنشگران در این نظام زندگی طراحی قواعد حقوقی و اخلاقی است که سیاهه تفصیلی همهی بایدها و نبایدهایی است که مناسبات فرد، جمع و دولت در آن طراحی میشود. ماهیت گزارههای اخلاقی و حقوقی فرقی باهم ندارند؛ فقط اخلاق الزام نیست یا به تعبیری تضمین اجرا نیست، اما در حقوق الزام و تعهد اجرا وجود دارد. بعد از این، کنش اتفاق رخ میدهد؛ کنش سیاسی جمع، فرد و دولت. کنش دولت فقط سیاستگذاری نیست و ممکن است مداخله باشد. سیاستگذاری کافی نیست چراکه در ذات آن، اجرا و عمل نیست ولی لازمهی آن اجراست، به همین دلیل بهتر است کنش بگوییم چون همه چیز هست؛ بنابراین کنش دولت که بگوییم، هم در آن سیاستگذاری هست هم اجرا.
این دنیای کنشگران است؛ فرض کنیم دانشمند به معنای متعارف وجود نداشته باشد که این فرایند را ببیند و روایت کند؛ اما در دنیای واقعی میتواند وجود داشته باشد. ـ اگر ما نظریهپرداز حکمرانی هم نداشته باشیم انسانها در دنیای واقعی کنش سیستمی برای زندگی خودشان به وجود میآورند ـ رویکرد و بُعد دیگر حکمرانی، حکمرانی به منزلهی دانش است.
نظریه برای حکمرانی میتواند به صورت پیشینی باشد؛ منظور از نظریه این است که موضوع حکمرانی، در چارچوب مفاهیم، گزارهها و یک دستگاه نظری به نحو روشمندی توضیح داده بشود. حال میتواند به نحو پیشینی توضیح داده بشود ـ یعنی فرض کنیم هیچ تجربه حکمرانی وجود ندارد؛ که فیلسوفان اینگونهاند ـ یا میتواند به نحو پسینی اینطور باشد به معنای اینکه حکمرانی اتفاق افتادهای موضوع تعاملاتش قرار بگیرد. (الان فضای علوم انسانی و اجتماعی دارای این حالت است) هر دو را میتوانیم جدی بگیریم یعنی میتوانیم بگوییم در تعامل با هم دارد این اتفاق میافتد.
در نظریه، ما در دنیای نظریهپرداز هستیم؛ نظریهپردازان لازم نیست هم اعتقاد با کنشگران باشند؛ مثلاً ما میتوانیم برای کنش در امریکا نظریهپردازی کنیم همچنانکه امام امریکا را توضیح میداد یا آنها هم ما را توضیح میدهند؛ بنابراین لازم نیست نظریهپرداز و کنشگر همنظر باشند. موقعی که ما داریم از نظریه صحبت میکنیم در واقع از تبیین پسینی حکمرانی سخن میگوییم. خروجی دانشمند، تبیین است و چنانکه خروجی کنشگر، کنش است. حال باید پرسید اسلامیت این ماجرا کجاست؟ حداقل میتوان سه تقریر از اسلامیت داشت؛ یکبار میتوان گفت دانشمند و کنشگر باید مسلمان باشند. وقتی میگوییم حکمرانی اسلامی یعنی این سازوکارها، دولتمرادان و جامعهای که در آن دارد اتفاق میافتد مسلمان باشد، چنانچه یک فرض همین است. آنکه ما میگوییم حکمرانی اسلامی یعنی آنان که در فضای به جریان انداختن قدرت حکومت و دولت در حال تلاشند در یک اتمسفر مبانی اسلامی این کار را انجام دهند و مسلمان باشند. ـ ما میتوانیم جمهوری اسلامی نداشته باشیم، هیچ اراده سیاسی در مورد تحقق حکمرانی اسلامی نداشته باشیم، اما بتوانیم بر مبانی دینی در مورد حکمرانی نظریهپردازی کنیم؛ بنابراین کنشگر و دانشمند مستقل از هماند و میتوانیم بگوییم اگر فرض کنیم مؤمن به اسلام باشند و از فرآیند ذهنی یک مؤمن عبور بدهند، کنش اسلامی است. لازم به ذکر است که فرایند دانشی میتواند کاملاً مستقل از فرایند کنش باشد. برای همین ممکن است هیچ ایمانی به نظر نظریهپرداز نداشته باشد اما نظریهپرداز با مبانی مختلف و حتی متفاوت او را توضیح میدهد و به کنشگر میگوید تو را بهتر از خودِ تو میفهمم؛ بنابراین نمیتوان گفت جامعه باید اسلامی باشد تا بتوانیم نظریهپردازی اسلامی کنیم. منطقاً دانشمند مشاور کنشگر است یعنی خروجیهای او به ورودیهای کنش تبدیل میشود.
تقریر دوم این است که بگوییم غایات دانش یا کنش اسلامی باشد، یعنی بگوییم کنشگر وقتی که به دنبال تحقق اهداف اسلامی است مثل عدالت، کنشش اسلامی است یا دانشمند هم همینطور وقتی بگوییم او دانشی را به وجود میآورد که غایتش اسلامی است و دانشمند، اسلامی است. مرحوم شهید مطهری برای علوم انسانی همین تعریف را دارد و میفرمایند علومی اسلامی است که مجموعه آن علوم به منظور تأمین نیازهای جامعه اسلامی به وجود آمده است ـ فرآیند نیاز نیست اسلامی باشد ـ و خروجی آن برای جامعه اسلامی مفید باشد.
تقریر سوم این است که بگوییم اسلامیت یعنی اسلامیت دانش چه برای دانشمند و چه برای کنشگر. به تعبیر دیگر باید گفت تمام این فرایند باید اسلامی باشد؛ بنابراین رویکرد صحیح آن است که چه دانشمند و چه کنشگر به معارف و منابع دینی به نحو روشمندی مراجعه کند و بتواند استدلالهای خودش را برای کنش و دانش به مبانی اسلامی ارجاع بدهند.
اگر حکمرانان از ما که دانش دینی داریم مشورت بگیرند ـ به عنوان یک تلنگر ـ که به نظام حکمرانی موجود چه میگویی؟ در پاسخ بنده میگویم این نهادهایی که توضیح دادم اگر در چارچوب رویکرد غربی نگاه کنید، حکمرانی در نظام زندگی غربی آنگاه طبق مبانی اتفاق میافتد که نظام لیدر و نظام مدار اقتصاد باشد یعنی نهاد اقتصاد رئیس سایر نهادها قرار بگیرد؛ به همین دلیل حکومت و سیاست در نظام زندگی غربی آنگاه خود را موفق میداند که اقتصاد بر همهی ابعاد زندگی مسلط باشد ـ حتی بر تصمیمگیری سیاست داخلی و خارجی ـ و مکانیزم بازار اصل قرار گیرد؛ یعنی مردمسالاری در غرب بر اساس بازار تبیین و تعیین میشود. حتی سیاست خارجی هم بر اساس اقتصاد تعیین میشود و به تعبیری دولت ابزار اصلیاش نهاد اقتصاد در به جریان انداختن فلسفه زندگی است؛ اما بر اساس اسلام این میشود که باید همین سروری (برتری اقتصاد در غرب) را به تعلیم و تربیت داد؛ یعنی حکمرانی اسلامی وقتی تحقق مییابد که نهاد تعلیم و تربیت مدار شود و بقیه را به دست آن بسپاری. اینجاست که ولایت فقیه جریان پیدا میکند؛ چراکه مبنای ولایت فقیه ادامه امامت (تربیت، رشد) و ربوبیت الهی است؛ یعنی مربیگری عالم است. مربی اگر بخواهد حکومت کند و نه یک مرد اقتصادی، نظام تعلیم و تربیت را اصل قرار میدهد. مرم سالاری دینی بهترین شکل از حکومت است که رشد مردم را فراهم میآورد؛ نه فرصت خطاکردن از آنها گرفته میشود نه رها میشوند و در عین حال جهت داده میشوند. در واقع دولت در نظام اسلامی به مثابه معلم است. اگر این در اقتصاد مبنا قرار میگرفت، حرمت ربا بدیهی شمرده میشد؛ چون ربا خلاف تربیت صحیح افراد است. همانطور که در آیه 275 سوره بقره میفرماید: الَّذِینَ یأْکلُونَ الرِّبَا لَا یقُومُونَ إِلَّا کمَا یقُومُ الَّذِی یتَخَبَّطُهُ الشَّیطَانُ مِنَ الْمَسِّ. آن کسانی که ربا خورند (از قبر در قیامت) برنخیزند جز به مانند آن که به وسوسه شیطان مخبّط و دیوانه شده و … . جلوی رشد و کار و خلاقیّت انسانها را میگیرد. درباره خانواده هم اگر تربیتی نگاه کنیم، خانواده به کانون زندگی اجتماعی تبدیل میشود؛ یعنی واحد تحلیل در حکمرانی اسلامی خانواده است و جمهوری اسلامی با به جریان انداختن کارکرد خانواده به جریان میافتد و میشود گفت خانواده هسته سخت این الگوی تربیتی است. ـ به همین دلیل اگر بخواهند ما را مورد هدف قرار بدهند اول باید خانواده را مورد هدف قرار دهند و بعد میشود بقیه موارد را مورد حمله و هدف قرار داد که همین کار را دارند میکنند ـ اساس به جریان افتادن ولایت فقیه، خانواده است. این موضوع واقعاً در دفاع مقدس دیدنی بود؛ وقتی کسی مجروح میشد، چندین نفر منتظر او بودند؛ مجروح، خانواده را بدل به بهشت میکرد. ـ که هنوز هم هست ـ اما غرب حتی خانواده را بنگاه اقتصادی میداند و حتی به کسی که خانواده را به عنوان بنگاه اقتصادی تحلیل کرده نوبل دادهاند. ـ (Gary Becker) گری بکر ـ این ایده نوبل گرفته میگوید افراد با محاسبات اقتصادی طلاق میگیرند، فرزنددار میشوند و… چون سیستم مسلط اقتصاد است. تعبیر خودشان از این اقتصادمحوری، امپریالیسم علم اقتصاد است؛ یعنی همه را توضیح میدهد.
در پایان وقتی ما میگوییم دانشی اسلامی است یعنی بتواند مبتنی بر مبانی و معارف اسلامی به کنشگر مسلمان کمک کند ـ دولت باشد یا فرد یا جهان ـ و بتواند کنش غیر مسلمان را هم توضیح دهد و بگوید او درحال انجام چه کاری است.
عاملی که در اسلام ضامن اجرای احکام است، حکومت اسلامی و حاکمیت احکام قرآن است
علیرضا باباخان
مدرس و پژوهشگر سیاستگذاری علم و فناوری
1. ضرورت و اهمیت حکمرانی چیست؟
به طور کلی، از دو منظر میتوان به این پرسش پاسخ داد. یکی، از منظر حکومت اسلامی و ضرورت اجرای احکام در آن بوده و دیگری، تجربه بینالمللی در پرداختن به موضوع حکمرانی است. از منظر حکومت اسلامی، چنین بیان میشود که عاملی که در اسلام ضامن اجرای احکام است، حکومت اسلامی و حاکمیت احکام قرآن است. از این رو، مسئله حکومت و حکمرانی، یک مسئله اساسی و مهم و درجه اول در اسلام است. نقش حکومتها در هدایت یا گمراهی مردم، با تجربه بشر هم قابل اثبات است.
همچنین، از منظر تجربیات بینالمللی، محققان مختلف اعتقاد دارند سیاستهای وضع شده توسط حکومتها، در مرحله پیادهسازی (Implementation) نیازمند رعایت ملاحظات مختلف فرایندی، نهادی و ساختاری است تا سیاستها با موفقیت اجرا شده و در واقع، از پدیده «شکست سیاست» (Policy Failure) جلوگیری به عمل آید. در این ترتیبات نهادی، اهمیت نقش نهادهای مدنی و مردمی در پذیرش و اجرای همگانی سیاستها در سالهای اخیر نیز رو به فزونی گذاشته و حکومتها از فرمانروایی، به سمت حکمرانی رهنمون شدهاند. به همین دلیل، حکمرانی از اهمیت بالایی برخوردار گشته است.
2. تعریف حضرتعالی از حکمرانی چیست؟
تعریف واحد و مشخصی را نمیتوان برای مفهوم حکمرانی ارائه نمود؛ اما وقتی که به تعاریف ارائه شده محققان مختلف توجه میکنیم، مفاهیم زیر را در اکثر تعاریف مشاهده مینماییم:
3. اسلامی بودن حکمرانی، به چه معنا میباشد؟
1. در حکومت دینی، فعالیتهای حکمرانی نمیتواند از معیارها و ضوابط دینی و اخلاقی خارج باشد.
2. اسلام این را به ما تعلیم داده و از ما خواسته است. حاکم اسلامی در قبال مسائل مهم جامعه مانند فقر، تبعیض، شکاف اجتماعی، اخلاق و معنویت مردم، حفظ استقلال کشور و حفظ آزادی مردم، در حدودی که اسلام مقرر کرده است، مسئول است.
3. لذا اسلامی بودن حکمرانی یعنی استفاده از مجموعه معارف اسلامی برای یافتن راهحلها برای مسائل سطح حکمرانی کشور.
4. تفاوت حکمرانی اسلامی با سایر نظریههای حکمرانی مانند حکمرانی خوب چیست؟
1. با توجه به جامعیت دین در تعریف و شناخت انسان، اهداف حکمرانی اسلامی جامعتر و کاملتر از نظریههای غربی است که موفق به شناخت مناسب از انسان نشدهاند.
2. ناگفته نماند مدلهای حکمرانی غربی دارای مزیتهایی از قبیل: 1- مبتنی بر تجربه متراکم بشر، 2- دارای ظاهر کامل و شیک (در عین حال، وجود تشتت در روح حاکم بر مدلهای حکمرانی)، هستند.
3. اگر به مؤلفههای حکمرانی خوب، شامل: 1- مشارکت، 2- پاسخگویی، 3- کارایی و اثربخشی، 4- شفافیت، 5- عدالت، 6- حاکمیت قانون، 7- مسئولیتپذیری و 8- اجماعپذیری، نگاه کنیم، متوجه میشویم اگرچه در ظاهر با بسیاری از مفاهیم اسلامی قرابت دارد، اما تفسیر نهادهای بینالمللی همچون بانک جهانی از این مفاهیم با آنچه اندیشمندان مسلمان ارائه مینمایند، تفاوتهای بنیادین دارد. همچنین، برخی مولفههای دیگر همچون «رفق و مدارا«که از اصول اولیه انسانی میباشد، در چارچوبهای رایج غربی مشاهده نمیشود.
4. اما، تفاوت اصلی حکمرانی اسلامی با حکمرانی غربی، غلبه روح «رشد» فردی و اجتماعی در حکمرانی اسلامی در مقایسه با حکمرانی غربی است. در واقع، در سازوکارها و احکام اسلامی، بدون استثنا، یکی از اهداف اصلی ایجاد رشد در فرد و جامعه است.
5. چه عرصههایی برای حکمرانی اسلامی وجود دارد؟
شاید در تنوع عرصهها، تفاوتی بین حکمرانی اسلامی و غیراسلامی وجود نداشته باشد، اما عرصههای حکمرانی اسلامی به دلیل نگاه ذومراتب، دارای دامنه تغییرات بیشتر و عمیقتر و کاملتر هستند؛ مانند عرصه فرهنگ که اوج آن، نزدیک شدن به انسان کامل است درحالیکه غرب، به دلیل نوع نگاه خاص به انسان، دچار اقتصادی زدگی در عرصههای مختلف حکمرانی است. حتی تعلیم، تربیت و فرهنگ هم تا زمانی مفید هستند که اقتصادی باشند.
6. بازیگران و نقشآفرینان مهم در نظام حکمرانی اسلامی چیست؟
توجه خاص به تودههای مردم به خصوص مستضعفین و ایثارگران (و خانوادههای شهدا) در نظام حکمرانی اسلامی بر خلاف مدلهای حکمرانی غربی که وقتی از مردم صحبت میکنند، غالباً منظورشان بخش خصوصی و صاحبان ثروت است. چرا که قدرت را در اختیار صاحبان ثروت میدانند.
7. روشهای تولید دانش در قلمرو دانش حکمرانی اسلامی چیست؟
روش اصلی تولید دانش در قلمرو دانش حکمرانی اسلامی، عبارت است از «مدل رفت و برگشتی». در این مدل، در گام 1 با استفاده از تعالیم و معارف اسلامی و با عنایت به واقعیتهای اجتماعی، چارچوبهای اولیه برای حکمرانی طراحی میشود. در گام 2، چارچوبهای نظری با رعایت الزامات اجرایی کاملتر شده و در دنیای واقعی، تجربه و پیادهسازی میشود. در گام 3، مبادرت به اصلاح نقایص مدل اجرایی از طریق رجوع به معارف دینی شده و مجدداً چارچوب اصلاح شده، پیادهسازی میشود؛ به عبارت دیگر، یک حرکت رفت و برگشتی مداوم بین «نظریه» و «عمل» مشاهده میشود.