دسته‌ها
اخبار

تا انسان، بت‌های بیرونی و درونی خود را نشکند، به مقام آزاداندیشی نخواهد رسید

z

گفت‌وگو ماهنامه زمانه با حجت‌الاسلام و المسلمین رضا غلامی،

رئیس مرکز پژوهش‌های علوم انسانیِ اسلامی صدرا

پيرامون مباني، ميادين و موانع آزادانديشي در كشوري چون ما، چه سخن‌ها كه گفته و شنيده نمي‌شود و مدعيان دروغين آزادانديشي، چه جولان‌هايي كه در مجامع غير تخصصي نمي‌دهند و چه بازارگرمي‌ها كه نمي‌كنند! اما با وجود همة تحريف‌ها و هوچيگري‌هاي مناديان سكولاريسم دربارة امتناع تفكرآزاد در بسترهاي ديني، نسبت عميق و قدرتمند ميان دين و تعقل هزاران سال است كه كاروان تمدن بشري را زيرچتر تعاليم انبيا به پيش برده است. اتفاقاً هرجا و هرچه كه از مكتب انبيا فاصله ايجاد شده، به همان نسبت شوربختي و ناهمواري در مسير كاروان تكامل بشري پديدار گرديده و اين كاروان دچار جنگ و محنت و اندوه شده است. استاد رضا غلامي، كه چهره‌اي تأثيرگذار و محوري در ايجاد فضاي آزادانديشي و نظريه‌پردازي شناخته مي‌شود، ازهمين منظر به پرسش‌هاي «زمانه» درخصوص آزادانديشي پاسخ گفته است.

رضا غلامي از سال ۱۳۷۴ موفق به حضور در مباحث فلسفة دین نزد مرحوم استاد علامه محمدتقی جعفری شد؛ همچنین از آن به بعد حدود پنج سال در درس خارج فقه حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای شرکت نمود؛ ایشان هم‌اکنون مشغول تحصیل در مقطع دکتری در رشتة علوم سیاسی، گرایش اندیشة سیاسی است.

ايشان دبیري هیئت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی، نقد و مناظره، ریاست شورای سیاست‌گذاری همایش ملی الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت و ریاست شورای سیاست‌گذاری کنگرة بین‌المللی علوم انسانی اسلامی را در كارنامة علمي و اجرايي خود دارند.

جناب آقاي غلامي، برای شروع، مایلیم نظرتان را دربارۀ موضع بنیادی اسلام دربارۀ آزاداندیشی بیان نمایید.

اساس اسلام به‌ویژه مذهب حقّۀ تشیع، بر آزاداندیشی استوار است. باید توجه کرد که اسلام آن‌گاه ارزش دارد که با تحقیق و اندیشه‌ورزی عقلانی همراه باشد. اسلام تقلیدی، و به‌اصطلاح، اسلام شناسنامه‌ای گرچه از نظر فقهی معتبر است، به ایمان منجر نمی‌شود. روشن است که اسلام با ایمان تفاوت دارد. قرآن مجید می‌فرماید: «قالت الاعراب ءَامنّا قُل لّم تؤمنوا و لکن قولوا أَسلمنا و لمّا یدخل الایمان فی قلوبکم» (حجرات، 14)؛ یعنی عرب‌های بادیه‌نشین [خطاب به پیامبر اکرم(ص)] گفتند: ایمان آورده‌ایم؛ [قرآن خطاب به پیامبر(ص) می‌فرماید:] بگو شما ایمان نیاورده‌اید، ولی بگویید اسلام آورده‌ایم، اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است! پس ملاحظه می‌فرمایید که اسلام با ایمان یکسان نیست و زمانی اسلام به ایمان منجر می‌شود که آن انقلاب بزرگ فکری در درون انسان اتفاق بیفتد. به تعبیر زیبای امیرالمؤمنین علی(ع)، پیامبران الهی(ص) آمدند (لیثیروا لهم دفائن العقول) تا زمینۀ همین انقلاب درونی را در انسان‌ها به‌وجود آورند و از این طریق دفینه‌های عقلی را از باطن انسان خارج نمایند. در جای دیگر قرآن کریم خطاب به رسول اعظم(ص) می‌فرماید: «قل هذه سبیلی أَدعوا إلی الله علی بصیره أنا و من اتبعنی» (یوسف، 108)؛ یعنی [خطاب به کفّار] بگو: این راه من است و من و پیروانم، و با بصیرت کامل، همۀ مردم را به سوی خدا دعوت می‌کنیم. از نظر بسیاری از مفسران، در اینجا «بصیرت کامل» یعنی بُرهان. توجه کنید که دعوت پیامبران الهی، همیشه با برهان همراه بوده است، حتی معجزات الهی را هم بدون برهان نمی‌توان فهمید و تصدیق کرد؛ زیرا ممکن است با سحر و جادو اشتباه گرفته شوند. بنابراین سلاح کارساز انبیای الهی و پیروان آنها، برهان و استدلال عقلی است. حتی قرآن مجید از پیامبر اسلام(ص) می‌خواهد تا از منکران بخواهد دلیل عقلی خود را بیان کنند؛ «قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین؛ بگو: اگر راست مى‌گوييد، برهان خود را بياوريد» (بقره، 111). حال اگر انسان نتواند آزادانه تفکر کند و به انتخاب صحیح برسد، طبیعی است که نخواهد توانست اسلام و به تبع آن، ایمان آورد. بنابراین همان‌طور که امیرالمؤمنین امام علی(ع) می‌فرمایند، رسالت انبیای الهی این است که با مجموعه اقداماتی، زمینۀ انقلاب یا شورش فکری را در انسان مهیّا کنند. وقتی این شورش اتفاق افتاد، آن وقت است که انسان ابراهیم‌وار بت‌‌شکن می‌شود، شروع می‌کند بت‌های اطراف خود را که مانع از دیدن حقایق و ملکوت آسمان و زمین می‌شود یکی پس از دیگری می‌شکند؛ از همۀ بت‌ها مهم‌تر و بزرگ‌تر، بتی است که در درون همۀ ماست. عظیم‌ترین مانع و حجاب عقلی، همین هواهای نفسانی و دنیاپرستی‌هاست. تا انسان به وسیلۀ تهذیب نفس نتواند این بت بزرگ را بشکند، به دفینه‌های عقلی مدفون در باطنش دست پیدا نخواهد کرد. انبیا(ص) آمده‌اند تا ما را در شکستن بت‌های بیرونی و درونی کمک کنند.

با توضیحاتی که بیان نمودید تفاوت و کارکرد عقل و وحی چگونه خواهد بود؟

خداوند دو نعمت بزرگ و بی‌بدیل به انسان‌ها اعطا فرموده است که ما از آنها به دو پیامبر درونی و بیرونی تعبیر می‌کنیم. پیامبر درونی، عقل فطری است و پیامبر بیرونی، وحی است که از طریق رسل در اختیار انسان‌ها قرار می‌گیرد، اما باید توجه کرد که عقل به مثابۀ نورافکنی است که به اذن الله، راه را می‌شناسد و سپس می‌شناساند. بنابراین قرآن کریم خطاب به پیامبر(ص) می‌فرماید: «أَدع إلی سبیل ربّک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن؛ مردم را با برهان و اندرز نيکو به راه پروردگارت فرا خوان و در اين رهگذر با بهترين شيوه با آنان مجادله کن» (نحل، 125) در اینجا، حکمت همان برهان است و مجالۀ احسن نیز با کمک برهان انجام می‌شود. عقل و برهان به انسان می‌گوید: خدای احد وجود دارد؛ نبوت، حق و ضروری است؛ این عالم بر عدالت محض استوار است و اداره می‌شود؛ انسان، بدون امام معصوم نمی‌تواند به سعادت برسد و معاد، یعنی حسابرسی پس از مرگ و زندگی اخروی بر اساس برآیند و حاصل زندگی دنیوی، عین عدل و حق است و بنابراین دنیا مزرعۀ آخرت است. اینها را عقل با برهانِ مبتنی بر فطرت، تصدیق می‌کند، اما کاری که عقل می‌کند با همۀ اهمیتش، مساوی با راه نیست، بلکه نشان دادن راه است. باطن راه، آن چیزی است که وحی معرفی می‌کند؛ به بیان دیگر، محتوای صراط مستقیم را وحی نشان می‌دهد؛ قرآن می‌فرماید: «و علی الله قصد السبیل و منها جائر و لو شاء لهداکم أجمعین؛ آفرينش راه درست که رهروان آن را به نيکبختى برساند و نيز نشان دادن آن راه برعهدۀ خداست، و برخى راه‌ها منحرف‌اند و رهروان خود را به مقصد نمى‌رسانند، و اگر خدا مى‌خواست همۀ شما را به راه درست رهنمون مى‌شد» (نحل، 9). انسان وقتی متوجه شد که راه کدام است، تازه وارد راه می‌شود؛ از آنجا به بعد وحی و مهم‌ترین لازمۀ آن، یعنی امام، دست انسان را می‌گیرد و به مقصد می‌رساند. در این آیۀ شریفه، قرآن به نکتۀ مهمی نیز اشاره فرموده و آن این است که اگر خداوند بخواهد، همۀ شما را [به اجبار] هدایت می‌کند، اما هدایت اجباری سودی ندارد. در اصل انسان به این دلیل اشرف مخلوقات است و می‌تواند به جایگاه خلیفه‌اللهی برسد که خودش با غلبه بر موانع، که مهم‌ترین آنها هواهای نفسانی است، راه را انتخاب می‌کند و سپس آن را می‌پیماید. در اینجا مایلم دو نکته را تذکر دهم: نخست آنکه عقل یک عنصر درون‌دینی است و نه بُرون‌‌دینی؛ یعنی عقل خودش جزء هدایت الهی به‌شمار می‌آید و حجیّتش در کنار کتاب و سنّت انکارناپذیر است. نکتۀ دوم آن است که مأموریت عقل هیچ‌گاه تمام نمی‌شود. این مطلب را از دو نظر عرض می‌کنم؛ یکی از آن رو که انسان‌ها در زندگی همواره در معرض شبهات عقیدتی از جنس بیرونی و درونی هستند و عقل است که انسان را دائم از این شبهات خلاص می‌کند؛ دوم‌ آنکه خود فهم وحی که از طریق «کلام» به انسان‌ها منتقل شده است، به‌ویژه در دوران غیبت پیامبر(ص) و امام معصوم(ع)، نیازمند استنباطات عقلی است؛ بنابراین عقل همواره در دینداری سهم اساسی دارد.

می‌خواهم در پرانتز یک سؤالی بکنم، آیا میزان ورود خردورزی در تبلیغ دینی را کافی می‌دانید؟

خیر؛ به هیچ روی کافی نمی‌دانم. ما باید بخش مهمی از تبلیغ دینی را بر گسترش تفکر و خردورزی متمرکز کنیم تا باورهای دینی مردم به طور مستمر عمق پیدا کند. امروز با وجود 35 سالی که از انقلاب شکوهمند اسلامی سپری شده و دست حوزه‌های علمیه برای تبلیغ دینی نسبتاً باز بوده است، نمی‌توان گفت عقاید اسلامی آن‌طور که انتظار می‌رفت در میان تودۀ مردم عمق پیدا کرده است. این اشکال به مبلغان دینی وارد است. البته مشکل از آنجا ناشی می‌شود که در حوزه‌های علمیۀ ما، متأسفانه علوم عقلی هنوز جایگاه رفیع خود را پیدا نکرده است. وقتی علوم عقلی در حوزه‌ها مظلوم واقع شود، طبیعی است که مبلغان دینی، که دانش‌آموختۀ همین حوزه‌ها هستند، نیز در کار خود به اندیشه‌ورزی و بحث‌های کلامی ـ فلسفی توجه کافی پیدا نکنند. البته بنده در اینجا مایلم هشدار دهم که اگر علوم عقلی به حاشیه رود، باب انواع خرافات، موهومات، انحرافات و بدعت‌ها در دین باز می‌شود و انتظار می‌رود که علمای عزیز و به‌ویژه مخالفان علوم عقلی و فلسفۀ اسلامی به این موضوع توجه جدی کنند. اگر دین از عصر غیبت تا الان توانسته است خود را دائم از آلودگی‌ها تصفیه کند، به مدد علوم عقلی و تلاش صاحبان این علوم طی تاریخ بوده است.

خوب، برگردیم به ادامۀ بحث قبل، در اینجا نقش عقل جزئی یا ابزاری و نسبت آن با عقل فطری را چگونه توصیف می‌کنید؟

عقل جزئی خودش بر عقل فطری یا کلی استوار است. به بیان دیگر، نمی‌توان عقل جزئی را بدون تکیه‌گاه فرض کرد. در عین حال، عقل جزئی یاری‌دهندۀ عقل فطری برای ادراک بهتر حقایق است. ما برای خردورزی به دو دسته از آیات یا نشانه‌ها احتیاج داریم: آیات آفاقی و آیات انفُسی. قرآن می‌فرماید: «سنریهم ءایاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتّی یتبیّن لهم أنّه الحق؛ [به زودى به مشرکان مکّه و پيروانشان] آيات خود را که در اطراف جهان و دربارۀ خودشان پديد مى‌آيد نشان خواهيم داد تا برايشان آشکار شود که قرآن حق است» (فصلت، 53). آیات آفاقی را عمدتاً به کمک عقل جزئی و با ابزار حس درک می‌کنیم. قرآن کریم نظیر آیه‌ای که قرائت کردم، در جای جای قرآن انسان را به مشاهدۀ حسی عالم دعوت می‌کند تا این مشاهدات به مثابۀ یکی از ورودیّه‌های مهم عقل کلی، بتواند انسان را به فهم خالق هستی، و نظام احسن حاکم بر آن برساند. بر این اساس، عقل جزئی جایگاه مهمی دارد. از طرف دیگر، دین به دنبال هدایت کلان انسان به سمت مقصد، یعنی همان کمال، به دو شکل ارائۀ طریق و ایصال به مطلوب است؛ با این حال، انسان در خیلی از عرصه‌های زندگیِ دنیوی باید نیازهای خود را با عقل جزئی مرتفع کند. باید توجه کرد که آن دسته از نیازهای بشری در زندگی که به وسیلۀ عقل جزئی ــ البته به شکل روشمند ــ مرتفع می‌شود، نه تنها نزد دین تأییدشده است، بلکه تفکیک‌پذیر از دین نیز نیست؛ برای مثال، اگر انسان‌ها از طریق علم تجربی به راه علاج یک بیماری دست پیدا کردند، بیمار از جهت شرعی مکلف است که از آن راه بیماری خود را معالجه کند و اگر این کار را نکند بازخواست خواهد شد. از این مثال‌ها فراوان است. من از این بیان می‌خواهم این را نتیجه بگیرم که دین نه تنها با علم تجربی و نتایج آن در امور معیشتی ــ بالمعنی الاعم ــ مشکلی ندارد، بلکه انسان را به کسب این علم و استفاده از نتایج آن سوق می‌دهد.

آیا منظور شما این است: علمی که به وسیلۀ کفار حاصل می‌شود صرف نظر از جهان بینی حاکم بر آن، الهی و دینی است؟

نفس علم تجربی در حوزۀ نیازهای معیشتی انسان، به معنایی که در سؤال قبلی عرض شد، مادام که روشمند باشد، تقسیم‌پذیر به علم ارزشی و غیر ارزشی نیست، اما نکتۀ مهم اینجاست که جهان‌بینی الهی، نوعی کارکرد و مقصد را برای علم معین می‌کند و جهان‌بینی الحادی نوع دیگر از کارکرد و مقصد را؛ بنابراین می‌بینید که امروز علم تجربی آن طور که باید در خدمت بشریت نیست؛ حتی در بعضی عرصه‌ها بلای جان بشریت شده است؛ علتش آن است که هنوز چتر جهان‌بینی الهی بالای سر آن باز نشده است. با این ملاحظه، یعنی در نظر گرفتن تفاوت کارکرد و مقصد برای علم تجربی، می‌توان آن را به علم ارزشی و غیرارزشی تقسیم کرد. از نظر ما، آن علمی اسلامی است که جهان‌بینی حاکم بر آن نیز الهی باشد.

در اینجا خوب است بفرمایید مسئلۀ بنیادی اسلام با روشنفکران سکولار در موضوع شناخت چیست؟

ببینید مشکل اصلی ما با روشنفکران سکولار بر سر انحصارگرایی آنها در منابع و روش‌شناسی شناخت است. آنها می‌خواهند یک منبع و روش‌شناسی را برای شناخت انسان و عالم به انسان‌ها تحمیل و سایر منابع و روش‌شناسی‌ها ــ حتی منبع عقل فطری و روش‌شناسی عقل برهانی را ــ نفی کنند. البته روشنفکران سکولار خیلی از دستاوردهای همین منبع و روش‌شناسی تجربی را هم گزینش می‌کنند؛ یعنی آنچه را با جهان‌بینی الحادی سازگار نیست کنار می‌گذارند و گرنه همان‌طور که اشاره کردم، ممکن نیست غور در آفاق، بدون تصدیق خدا و وحی باشد مگر اینکه آنها مصداق این آیۀ شریفه باشند که می‌فرماید: «و إذا تتلی علیه ءایاتنا ولی مستکبراً کان لم یسمعها کان فی أَذنیه وقراً» (لقمان، 7)؛ یعنی هنگامی که آیات ما بر او خوانده می‌شود، مستکبرانه روی بر می‌گرداند گویی هرگز آن را نشنیده‌ است؛ گویی اصلاً گوش‌هایش سنگین است. از نظر ما، در علوم انسانی و اجتماعی، یعنی علومی که عهده‌دار شناخت انسان و امور فردی و اجتماعی اوست، باید همۀ منابع شناخت متناسب با ارزش و کارکردشان حضور داشته باشند: منبع عقل فطری، منبع عقل جزئی و تجربی، منبع وحی و حتی منبع عرفان و شهود. البته اینکه این منابع هرکدام چه جایگاه منطقی‌ای دارند و رابطۀ آنها با یکدیگر چگونه است، پرسشی است که فلسفۀ علوم انسانیِ اسلامی به آن پاسخ می‌دهد.

خوب است در اینجا آثار جهانی این انحصارگرایی معرفت‌شناختی را هم توضیح دهید.

مهم‌ترین اثر این انحصارگرایی، محروم کردن بخش مهمی از مردم جهان از معرفت درست است. شما فکر می‌کنید دلیل افسردگی‌ غربی‌ها، که امروزه با وجود بهره‌مندی آنها از رفاه، رواج پیدا کرده و آمار خودکشی را تا این حد افزایش داده است، چیست؟ به نظر من، مهم‌ترین دلیل آن احساس پوچی و ناتوانی در معنا کردن زندگی است. طبیعی است که وقتی انسان نتواند زندگی خود ــ فراتر از زندگی حیوانی ــ را معنا کند و هدفی در زندگی نداشته باشد، موضوع مرگ و مشاهدۀ هر روزۀ آن، او را از نظر روحی دچار فروپاشی می‌کند. البته سبک زندگی غربی به گونه‌ای است که مردم را دائم از مرگ غافل می‌کند، اما مرگ، چیزی نیست که بتوان نسبت به آن به غفلت کامل رسید.

آیا می‌توان گفت که علم تجربیِ سکولار در جهان بر علم الهی غلبه پیدا کرده است؟

علم سکولار، مثل کف روی آب، دائم جولان می‌دهد و سر و صدا می‌کند؛ به طوری ‌که خیلی‌ها را به اشتباه می‌اندازد و هلاک می‌کند، اما واقعیت این است که با همۀ اینها، به گفتۀ استاد بزرگوار، علامه جوادی آملی (حفظه الله)، عالم از چند هزار سال قبل تا الان، حول کانون تعالیم سه پیامبر بزرگ الهی، یعنی حضرت موسی(ع)، حضرت عیسی(ع) و پیامبر اعظم و خاتم(ص) می‌چرخد و نهایتاً این دین الهی و باورهای دینی است که به‌رغم فراز و نشیب‌هایی که دارد، حرف آخر را می‌زند. در خود غرب هم همین‌طور است، هر کاری کردند، نتوانستند مسیحیت را از یاد مردم ببرند. درست است که مسیحیت امروز تحریف شده، اما بخش مهمی از روح آن، همچنان زنده و اثرگذار است.

به نظر شما چرا روشنفکران سکولار از حضور در کرسی‌های آزاداندیشی طفره می‌روند؟

روشنفکران سکولار نمی‌توانند برای مدعیات خود برهان قاطع بیاورند. اساس کار آنها مغلطه و سفسطه است. بنابراین سعی می‌کنند یا فضایی را به‌وجود بیاورند تا با سفسطه و چاشنی هوچیگری و تمسخر، خود را بر حریف ضعیفشان پیروز نشان دهند یا اساس برهان عقلی و وجاهت آن را برای شناخت، منکر شوند. وقتی این روشنفکران اهل برهان بیّن و قاطع نبودند و دائم سعی کردند با هوچیگری، اهانت یا انکار واقعیت‌ها، کار خود را جلو ببرند، روشن است که در مناظره‌های جدی و عالمانه شکستشان قطعی است. شما در کمتر کرسی آزاداندیشی یا مناظرۀ جدی‌ آنها را موفق می‌بینید، مگر آنکه بروند بگردند یک رقیب ضعیف برای خودشان پیدا کنند تا ظاهراً بر او غلبه کنند. جالب است که محل سخنرانی این روشنفکران مجامع علمی و تخصصی نیست؛ آنها ترجیح می‌دهند در بین عامۀ مردم و غیرمتخصصان حرف‌هایشان را بزنند! من فراموش نمی‌کنم، سال 1384 ـ 1385 بنده در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی خدمت می‌کردم، همان زمان، یکی از روشنفکران که امروز در امریکاست، شبهاتی را مطرح کرده بود که سر و صدا هم ایجاد کرده بود. ما در آن زمان، هرقدر سعی کردیم او را به آمدن به یک جلسۀ مناظرۀ جدی و علمی دعوت کنیم، راضی نشد. یا شرط می‌گذاشت که طرف مناظره فقط آقای فلان و آقای فلان باشد یا چند روز به مناظره مانده، با بهانه‌ای واهی آمدن خود را لغو می‌کرد. آخر هم مناظره نکرد. البته مثل او در ایران و خارج ایران زیاد است. چندی پیش یکی از همین روشنفکران پُرمدعاً، وحیانیّت قرآن را زیرسؤال برده بود، اما وقتی به متن صحبت‌هایش نگاه می‌کردیم، می‌دیدیم به جز تمسخر و توهین کار دیگری نکرده است. در یک سوراخی مخفی می‌شوند و در جمع طرفدارانشان سخن می‌گویند تا برایشان سوت وکف بزنند.

آیا برای سخن گفتن در کرسی‌های آزاداندیشی و مناظره خط قرمزی وجود دارد؟

من قبلاً هم عرض کرده‌ام که هیچ خط قرمزی در مقام تفکر و همچنین بیان نتیجۀ فکر و اندیشه در اسلام و جامعۀ اسلامی وجود ندارد. البته ما در عمل با نقطۀ مطلوب فاصله داریم؛ یعنی به‌رغم فکر روشن و سعۀ صدری که مسئولان عالی‌رتبۀ نظام در این زمینه دارند، هنوز کسانی هستند که با آزادی فکر، به طور کامل موافق نیستند، اما این افراد در اقلیت قرار دارند و دیدگاه‌های آنها در نظام اسلامی ملاک نیست. مهم این است که بدانیم اسلام صد درصد موافق هرگونه کوشش روشمند فکری و نقد و بیان آزادانۀ دیدگاه‌هاست و به دلیل غنای ذاتی‌اش، هیچ واهمه‌ای نیز از تنوّع و تکثّر فکری و طرح دیدگاه‌های مخالف ندارد. هر کسی می‌تواند با حضور در مجامع تخصصی، هر قسمت از اصل و فرع اندیشۀ اسلامی را که بخواهد نقد کند؛ نقد او را علما می‌شنوند و پاسخ می‌دهند؛ شما اگر به متون اصیل اسلامی در فقه یا اصول، در کلام یا فلسفه نگاهی بیندازید، به وضوح مشاهده خواهید کرد که یکی از مباحث مهم علما، یا نقد دیدگاه‌های رقیب است یا پاسخ به نقدهای واردشده به دیدگاه‌های خودشان در سایر متون. به نظر من، بها دادن به نقد و آزاداندیشی، مهم‌ترین عامل رشد و بالندگی فکر شیعی در قرن‌های گذشته بوده است، اما ما در سال‌های گذشته همواره با جریان‌هایی روبه‌رو بوده‌ایم که هدف آنها تلاش فکری و یک کار علمی سالم و سازنده نبوده، بلکه توطئه علیه نظام اسلامی و برنامه‌ریزی برای تضعیف ایمان مردم بوده است. در این‌صورت، طبیعی است که نظام اسلامی فریب ژست علمی آنها را نخورد و در برابر آنها بایستد. باید توجه نمود که در اسلام، آزادی اندیشه و بیان وجود دارد، اما آزادی توطئه وجود ندارد؛ بنابراین ‌باید میان این ‌دو تفاوت قائل شد.

از نظر جناب عالی چه نسبتی میان آزاداندیشی و تحول بنیادین در علوم انسانی وجود دارد؟

مضحک است اگر تصور شود بدون آزاداندیشی می‌توان به علوم انسانی جدید و اسلامی دست یافت. علوم انسانی هرگز در اتاق‌های در بسته متحول نمی‌شود، بلکه باید در متن دانشگاه و در یک میدان رقابتی جدی اصلاح و تقویت گردد. ما همیشه معتقد بودیم که اولین گام در تحول، نقد علوم انسانیِ فعلی است؛ هم نقد تئوریک و هم نقد کاربردی. متأسفانه در شصت، هفتاد سالی که علوم انسانی مدرن به طور جدی وارد ایران شده است، اجازه نداده‌اند کسی به سمت نقد جدی و بنیان‌افکن این علوم برود. کار به جایی رسیده است که استادان غرب‌زده از نظریات غربی حاکم بر این علوم، تابو درست کرده‌اند و دیگران را از چون و چرا کردن دربارۀ آنها برحذر می‌دارند. در قدم نخست، باید شجاعانه این تابوها را منهدم کرد و هزینه‌های آن را نیز پرداخت. عرض کردم هزینه‌ها، زیرا از بین برد تابوها بی‌هزینه نیست. کمترین هزینۀ آن این است که در دانشگاه‌ها به تابوشکنان بگویند بی‌سواد یا تندرو! بیشترین هزینۀ آن نیز اخراج از گروه، دانشکده و سپس دانشگاه است، ولی بالاخره باید این تابوها نابود شوند. در گام بعدی، باید نظریات اصیل و جدید اسلامی را که کمتر در دانشگاه‌های ما فرصت طرح شدن پیدا کرده‌اند مطرح نمود و برای آن کرسی‌های رسمی آموزشی و پژوهشی دایر کرد. امروز در دانشگاه تهران کرسی اقتصاد اسلامی وجود دارد. فراموش نمی‌کنم حتی تا هفده، هجده سال پیش، اقتصاد اسلامی را در دانشگاه‌های ما مسخره می‌کردند و می‌گفتند: اسلام مگر اقتصاد دارد؟! با وجود این، استادان مسلمان و معتقد مقاومت کردند و بالاخره کرسی پررونق اقتصاد اسلامی را در چند دانشگاه از جمله دانشگاه تهران برپا نمودند. برای بنده جای تردید نیست که داروی بسیاری از دردهای اقتصادی ایران خلاص شدن از اقتصاد لیبرال و تکیه به اقتصاد اسلامی است، اما هنوز اجازه نداده‌اند اقتصاد اسلامی از مرحلۀ نظر به مرحلۀ کاربرد برسد. حتی دارند با سوء استفاده از نام اسلام، اقتصاد ربوی را تطهیر می‌کنند. این نهایت خباثت است که بعضی‌ها دارند از نام اسلام این‌گونه سوء استفاده می‌کنند و برای اسلام بدنامی به بار می‌آورند. امروز به شدت در برابر کاربردی شدن اقتصاد اسلامی مقاومت می‌شود. در رشته‌های دیگر هم وضع تقریباً همین‌طور است؛ در علوم سیاسی، علوم تربیتی، علوم مدیریتی و علوم اجتماعی و… . باید نظریه‌های اسلامی را به متن دانشگاه‌ها آورد و با کمال آزاداندیشی نظریات رقیب را به مبارزۀ علمی طلبید. در این‌صورت است که می‌توان علوم انسانی را به نحو بنیادین و نه ظاهری متحول کرد.

آیا در بحث آزاداندیشی، تفاوت خاصی میان حوزه‌های علمیه و دانشگاه وجود دارد؟

در ارتباط با دانشگاه، مایلم به یک واقعیت مهم تاریخی اشاره کنم. چندین دهۀ پیش از قرن دوازدهم میلادی، نقد و زیر سؤال بردن افکار در مدارس علمی، سکّۀ رایج بود و در نتیجه، اندیشه در اروپا متکثّر و متنوع شده بود. این موضوع به‌ویژه برای ادارۀ کشور و پیشرفت دردسرساز می‌نمود؛ بنابراین رهبران آن روز اروپا تصمیم گرفتند با طراحی و تأسیس دانشگاه، به یکدست‌سازی افکار دست زنند. در حقیقت، با شکل‌گیری دانشگاه مصطلح، از اواخر قرن دوازدهم، آنها دانش را به دو گونۀ رسمی و غیررسمی تقسیم کردند و دانشی را که نمی‌پسندیدند و آن را برای توسعه مضر تلقی می‌کردند از میدان آموزش و پژوهش خارج کردند. بنده می‌خواهم عرض کنم این قضیه تا الان که دوازده قرن گذشته است، هنوز ادامه دارد؛ یعنی دانشگاه ذاتاً محلی برای جولان افکار مختلف و نقد و زیر سؤال بردن اندیشه‌ها نیست، بلکه برای تعلیم علومی کاملاً معین و بسته‌بندی‌شده به دانشجویان به منظور کاربرد آن در جامعه، متناسب با اهداف توسعۀ غربی است. جالب است که این آقایان روشنفکر که ما را به رویکرد ایدئولوژیک متهم می‌کنند، در جایی رشد و نموّ پیدا می‌کنند که اساس آن را رویکرد ایدئولوژیک به علم به‌وجود آورده است! خب، این وضع دانشگاه است و من معتقدم حتماً در فرایند تحول بنیادین در علوم انسانی باید نهاد آموزش عالی را نیز متحول کرد و به ساختار جدیدی دست یافت که با نقد و نقادی مشکلی نداشته باشد و تنوّع و تکثّر آرا را به رسمیت بشناسد.

دربارۀ حوزه‌های علمیه، باید عرض کنم که اگر به تاریخ حوزه‌ها نگاهی داشته باشید، تأیید خواهید کرد که قوام حوزه‌ها، همیشه به همین مناظرات علمی و نقد و بررسی دیدگاه‌های مختلف وابسته بوده است. در هر برهه‌ای که علوم در حوزه‌ها رشد چشمگیری داشته، موضوع آزاداندیشی از سوی بزرگان آن عصر حوزه جدی‌تر گرفته شده است و هرگاه با رشد کم علوم در حوزه‌ها روبه‌رو بوده‌ایم، معلوم می‌شود راه برای نقد و نقادی کاملاً باز نبوده است. البته در حوزه‌های علمیه همواره نابردباری‌هایی در برابر برخی نوآوری‌ها از سوی بعضی وجود دارد؛ این را نمی‌شود انکار کرد، اما این، طبیعت کار علمی آن هم در عرصه‌ای است که با عقاید مردم و سعادت و شقاوت آنها سر و کار دارد. من الآن واقعاً نگران حوزه هستم و این نگرانی به دلیل این است که حوزه‌ها طی دهۀ اخیر، دائم تحت فشار برخی عوامل، در حال شبیه کردن خود به دانشگاه‌ها بوده‌اند. این برای حوزه سمّ خطرناک و مهلک است و امیدوارم علما و بزرگان حوزه اجازه ندهند پروژۀ شبیه‌سازی حوزه‌ها به دانشگاه ادامه پیدا کند.

به نظر شما کرسی‌های آزاداندیشی جای بحث‌های سیاسی و جناحی هم هست؟

کرسی‌های آزاداندیشی، همان‌طور که از نام آن پیداست، جای طرح فکر و اندیشه است نه جای شعارها و فحش‌های سیاسی ـ جناحی. البته بحث‌ها و نقدهایی حول فلسفۀ سیاسی و تطور اندیشۀ سیاسی اسلام و ایران باید در این کرسی‌ها انجام شود که کاملاً جنبۀ علمی دارد. به نظر من، شاید لازم باشد نظام برای بحث‌های آزاد سیاسی هم جایگاه‌های مناسبی به‌وجود آورد، اما کرسی‌های آزاداندیشی جای بحث‌های روزمرّۀ سیاسی نیست.

بعضی از روشنفکران معتقدند به دلیل نگاه ایدئولوژیک حاکم بر رسانۀ ملی و سایر تریبون‌های رسمی کشور، اساساً امکان حضور دیدگاه‌های مخالف و آزاداندیشی وجود ندارد. نظر جناب عالی در این زمینه چیست؟

همان‌طور که اشاره کردم، آقایان روشنفکر(!) چندین دهه است که ما را به داشتن نگاه و رفتار ایدئولوژیک متهم می‌کنند، این در حالی است که هم زادگاه تاریخی‌شان ــ یعنی دانشگاه ــ ایدئولوژیک طراحی شده است و هم خودشان بیش از همه به مسائل علمی نگاه ایدئولوژیک دارند. موضوع خیلی غامض نیست؛ هر کسی که دارای جهان‌بینی مشخصی است، دارای یک ایدئولوژی ــ یعنی یک سلسله بایدها و نبایدها ــ هم هست که آن را به مبنای حرکت خود تبدیل می‌کند. ما هم ابایی نداریم که از چنین ایدئولوژی‌ای برخوردار باشیم؛ با این ملاحظه که جهان‌بینی و ایدئولوژی ما، یک مجموعۀ کاملاً عقلانی است که می‌شود از آن دفاع کرد. ایدئولوژی زمانی بد است که عقلانی و انسانی نباشد و بر اساس منافع و تمایلات قدرت‌های زورگو متولد شده باشد. با وجود این، اسلام هیچ‌گاه در فعالیت‌های فکری محدودیت ایدئولوژیک ــ حتی به معنای مثبت آن ــ ایجاد نکرده است. آقایان بیایند و خارج از برنامه‌های سیاسی و جناحی خود، بر خلاف تفکر رایج که مورد تأیید اکثریت ملت مسلمان ایران است، صحبت علمی بکنند، آن‌گاه ببینند کسی متعرّض آنها خواهد شد یا نه؟ اتفاقاً اگر به برنامه‌های نخبگانی صدا و سیمای جمهوری اسلامی طی سه دهۀ اخیر نگاهی گذرا کنیم، تأیید خواهیم کرد که میزان حضور همین آقایان روشنفکر در بسياري از بُرهه‌های زمانی، به مراتب بیش از کسانی است که از منظر آنان، متهم به طرفداری از انقلاب و نظام هستند؛ یعنی سرجمع، مخالفان فکری ما بیش از خود ما از تریبون‌های رسمی نظام استفاده می‌کنند؛ نه اینکه ما نخواهیم استفاده کنیم، خیر؛ دوستان همین آقایان در رسانه اجازه نمی‌دهند که استفاده کنیم! با همۀ اینها، آقایان دائم نق می‌زنند که نگاه ایدئولوژیک حاکم بر رسانه، اجازۀ صحبت کردن به گروه‌‌های مخالف اندیشۀ رایج را نمی‌دهد. حال شما ببینید در نقطۀ مقابل، آیا کسی از نیروهای انقلاب اجازه دارد در رسانه‌های متعلق به روشنفکران سکولار، چه در داخل و چه در خارج، حضور یابد و فکر آنها را به صراحت نقد کند؟ با خشونت او را از رسانه حذف خواهند کرد؛ چرا؟ برای اینکه آنها سال‌هاست که اندیشۀ غربی را به یک ایدئولوژی انعطاف‌ناپذیر تبدیل کرده‌اند و دربرابر مخالفان این اندیشه به راحتی از شیوۀ حذف کردن استفاده می‌کنند. می‌توانم از دانشمندان زیادی نام ببرم که در خود غرب به دلیل داشتن فکر متفاوت به انزوا کشیده شده‌اند یا اسامی آنها در لیست سیاه قرار گرفته است. در ایالات متحده این دانشمندان را دانشمندان خطرناک می‌نامند و حتی ده، یازده سال قبل، نام آنها را در یک کتاب چاپ کردند.

حال که روشنفکران یک‌طرفه مشغول شبهه‌پراکنی و طرح مدعیات خود هستند و حاضر هم نمی‌شوند در کرسی‌های آزاداندیشی و مناظره شرکت کنند، شما به جوانان متدین و اهل فکر کشور، به‌ویژه در دانشگاه‌ها، چه توصیه‌ای مي‌كنيد؟

دوستان اهل فکر ما در دانشگاه‌ها باید همچنان به دعوت علنی خود از روشنفکران غرب‌زده برای مناظره ادامه دهند؛ به‌ویژه کسانی که به مدد دلارهای امریکایی در دانشگاه‌ها و مؤسسات تبلیغاتیِ خارجی جا خوش کرده‌اند و با شکم‌های فربه‌شده، یک‌طرفه علیه اسلام و مبانی انقلاب اسلامی بیانیه صادر می‌کنند. بگذارید همه بدانند این آقایان از مناظرۀ جدی و عالمانه هراس دارند. از طرف دیگر، بالاخره مجموعه شبهات و ابهاماتی نسبت به فکر اسلامی از سوی روشنفکران داخلی و خارجی مطرح شده است و خواهد شد؛ این شبهات و ابهامات را ــ هرقدر هم که سُست و تکراری باشد ــ بی‌پاسخ نگذارند. با برگزاری مجامع علمی مسلسل در حوزه و دانشگاه، یک به یک به این شبهات و ابهام‌ها پاسخ‌های قوی بدهند و حاصل آن را در نشریات تخصصی منتشر کنند. دوستان انقلابی هرگز مرعوب نظریه‌های توخالی و لفّاظی‌های روشنفکران سکولار نشوند؛ آنها باید قدر سرمایه‌های فکری اسلامی را به خوبی بدانند و با تکیه به آن جلو بروند. به نظر می‌رسد ما باید یک بار دیگر اندیشۀ اسلامی را در قالب یک منظومه برای نسل‌های جدید به صورت متقن و مستدل تدوین و تبیین کنیم و سؤالاتشان را به روشنی پاسخ دهیم.

 ___________________________________

گفت‌وگو با ماهنامه زمانه منتشره در شماره 124و125 مردادوشهريور93