علوم انسانی بومی یا علوم انسانی اسلامی!
آسیب شناسی نحوه طرح مبحث تحول در علوم انسانی

محمد دهداری

  اخیراً مطالب فراوانی دربارۀ ضرورت بازنگری در علوم انسانی نوشته شده و رسانه ملی نیز برنامه‌های گوناگونی در این زمینه به نمایش درآورده است. اما اولین نکته‌ای که در مورد این نوشته‌ها و برنامه‌ها نظر نگارنده را به خود جلب نمود، محافظه‌کاری و نگاه حداقلی آنها به موضوع بسیار مهم تحول در علوم انسانی بوده است. چنان‌که در این برنامه‌ها و نوشته‌ها معمولاً بحث اصلی به کلی گم می‌شود و متأسفانه برخی نویسندگان و نظریه‌پردازان چنان موضوعات فرعی را به عنوان مسئلۀ اصلی تحول در علوم انسانی جا می‌زنند که مخاطب هم فراموش می‌کند آنچه موجب این همه تکاپو شده، چه بوده است!
آسیب شناسی نحوه طرح موضوع تحول در علوم انسانی
درواقع آنچه در این برنامه‌ها و نوشته‌ها به عنوان دلیل اصلی ضرورت تحول و بازنگری در علوم انسانی مطرح می‌شود غالباً «بومی‌سازی» علوم انسانی است و نه «اسلامی‌سازی» آن! البته گاهی نیز موضوعاتی، بسیار نامربوط‌تر و بدیهی و بی‌نیاز از بحث و جدلی با این کمیت و کیفیت به عنوان محور اصلی بحث تحول در علوم انسانی در نظر گرفته می‌شوند؛ برای مثال گاهی علت ضروری بودن تحول را اینگونه بیان می نمایند که «بالأخره هر علمی نیازمند پویایی است و به طور طبیعی هر چند مدت به این قبیل بازنگری‌ها احتیاج است» و … .
حال سؤال اساسی اینجاست که آیا به واقع مشکل اصلیِ علوم انسانی غربی که موجب ناکارآمدی و حتی مضر بودن آن برای جامعۀ ما و جوامع خودشان شده، صرفاً غیر بومی بودن آن علوم است؟! آیا از نظر مقام معظم رهبری، فصل افتراق این علوم با آنچه باید باشد، فقط و فقط خاستگاه غیر ایرانی علوم انسانی غربی است؟! مسلماً اینگونه نیست. معظم له هرجا نامی از تحول در علوم انسانی آورده‌اند همواره تعابیر متشابهی از قبیل بومی‌سازی را با پسوند و پیشوندهای محکم اسلامی تبیین فرموده‌اند که برای این موضوع قرائن و شواهد فراوانی نیز در سخنان و رهنمودهای ایشان وجود دارد.
اصولاً این بحث بومی بودن و غیر بومی بودن مدت‌هاست که در فضای سکولار غرب نیز مطرح است و البته تاکنون هم به هیچ نتیجه‌ای نرسیده و علوم انسانی در کشورهای مختلف غربی همچنان تحت‌تأثیر امواج سهمگین جهانی شدن در حال بیشتر همگن شدن است! علاوه بر این منطقاً چه لزومی دارد علوم انسانی فرهنگ های مختلف، بالضروره گزاره‌ها، نظریه‌ها و قواعدی متفاوت داشته باشند؟ درواقع بومی‌سازی علوم انسانی هیچ پشتوانه عقلی و استدلالی ندارد. مگر به این موضوع قائل شویم که علوم انسانی ماهیتی متکثر دارند که این مدعا نیز فقط از یک اندیشۀ تکثرگرا از نظر معرفت‌شناختی برمی‌آید.
براساس این دیدگاه اگر ما بتوانیم علومی بر مبنای فرهنگ بومی خود تهیه و تولید نماییم، تمامی مشکلاتمان در این حوزه مرتفع خواهد گردید! این شیوه نگریستن به علوم انسانی بدین معنی است که همۀ علوم انسانی شرق و غرب عالم اگر باتوجه به زمینه‌های فرهنگی و بومی‌شان طرح‌ریزی شده و نسج یابند می‌توانند به خوبی از پس وظایف و مسئولیت‌هایشان در قبال جوامع مبدأ خود برآیند؛ بنابر این نظر به عنوان مثال فلسفۀ قاره‌ای برای اروپا همان‌قدر مشکل‌گشاست و به قولی جواب می‌دهد که فلسفۀ انگلیسی برای امریکا و احیاناً فلسفه اسلامی برای ایران و … .  اصولاً این سخن تکثرگرایانه، خود از محصولات مسموم علوم انسانی غربی است.
این در حالی است که ماهیت غالب علوم انسانی، واحد و جهانی است و بدون شک در مواردی که موضوع یا مسائل اصلی یکی از آن علوم، مشتمل بر فرهنگ یا عوارض ذاتی آن نباشد؛ مبادی، مقاصد و روش‌شناسی آن علم ربطی به تفاوت‌های فرهنگی جوامع نخواهد داشت. برای مثال در علومی مانند فلسفه، کلام، اقتصاد، علوم سیاسی و مانند آنها دستیابی به تعاریف و قواعد بنیادینی که ورای تمایزات فرهنگی برای همه افراد و جوامع بشری راه‌گشا باشند چه ایرادی دارد؟! اصلاً در بعضی از این علوم، قواعد و گزاره‌های غیر بنیادین نیز به هیچ وجه متأثر از تمایزات فرهنگی نیستند. در مابقی علوم انسانی نیز اگر تفاوتی بین جوامع مختلف وجود داشته باشد، اکثراً نه در صدور احکام و نظریات علمی، بلکه در پیدا کردن مصادیق یا نحوۀ به کار بردن آنهاست. آری! علوم انسانی جهان‌شمول است و با این وجود باید اسلامی شود؛ زیرا ما به حقانیت اسلام به‌مثابۀ دستورالعمل الهی زندگی فردی و اجتماعی انسان برای تمامی مردم جهان، همراه با دلایل عقلی و استدلالی اعتقاد داریم.

دیدگاه ها غیر فعال شده اند.